Sunday, December 28, 2008

ایران ما

می دونم اوضاع خیلی بده اما خوب که چی؟ یه زمانی فکر می کردم که خوب میشه به کار سیاست کار نداشت و زندگی کرد. اما عملا به کارت کار دارن! یه زمانی می گفتم به خودم اون از دولت که اصلاح طلب شده مجلسم که دست اصلاح طلباست کم کم درست میشه. اما الان که بد اندر بدتر شده همه چی. خوب حالا باید چی کار کرد؟ راه حل من اینه که بذارم برم و پشت سرمو هم نگاه نکنم. اما اینم پاک کردن صورت مساله است. آخه زندگی آدم چرا باید همش دغدغه های احمقانه باشه

Tuesday, December 23, 2008

چارچنگولی

رفتیم سینما فیلم چارچنگولی ... محض خنده فیلم بدی نبود. یک ساعت و نیم خندیدیم و کلی خوش گذروندیم. برای مریم هم خیلی خوشحال بودم دیروز. روزهای نسبتا خوبی است آرام و بی دغدغه و با کلی انتظار

I believe that Seth and Larry are among the best people I've ever met.

Saturday, December 20, 2008

ناراضی است. از حرفها و رفتارهایش کاملا پیداست. می گوید ولی تحمل می کنم. می گوید ولی به نظر می رسد اوضاع جور دیگری باشد.

دروغ اما نمی گوید. خودش باور دارد حرف هایش را. تو گویی از ایده آل هایش سخن می گوید اما واقعیت که چیز دیگری است. خوب هرکس دوست دارد همانی باشد که ایده آل است.

آه ناراضی است. ناراضی یعنی باید چه کار کند؟ زندگی همین است دیگر

Tuesday, December 16, 2008

دندان عقل

دیشب در طی یک جراحی وحشتناک آخرین دندان عقلم را هم از دست دادم و بی عقل شدم. یک ساعت و بیست دقیقه ای که روی یونیت نشسته بودم و آقای دکتر عزیز اقدام به جراحی می کردند هر لحظه احساس می کردم الان استخوان فکم هم خواهد شکست. بعد هم پنی سی لین و دو تا آمپول دیگه

الان برف قشنگی می بارد. کل محوطه پارک پرنس دیدنی و زیبا شده. بفرمایید برف بازی

Wednesday, December 10, 2008

فوق لیسانس

دفاع کردم تمام شد و رفت. 19.4 شد نمره نهایی. با یک ژورنال پیپر و سه کنفرانس

Sunday, December 7, 2008

Scream Bloody Murder

I watched Christian Amanpoor's program on CNN last night "Scream Bloody Murder". It was about genocide. How could human beings do such things to eachother and for how many times? Holocaust, Iraq's Kurdistan, Rwanda, Darfur, Sarajevo, Cambodia. Why should millions of people be killed? Because of a stupid ideology?

Monday, December 1, 2008

جلسه دفاع

از قرار معلوم، جلسه دفاع از پایان نامه کارشناسی ارشد من دوشنبه هفته آینده (18 آذر) در اتاق شورا برگزار خواهد شد. اینقدر که از این پله ها بالا و پایین رفتم تا فرم ها و نامه ها رو ببرم و بیارم در حالت نیمه دیوانگی به سر می برم. امیدوارم زودتر این ویزای من بیاد که دیگه خسته شدم. راستی هرکس دوست داشت بیاد دفاع کردن منو تماشا کنه! از ساعت 8 تا 9:30 صبح. آدرسش هم اینه: کارگر شمالی – دانشکده فنی دانشگاه تهران – دانشکده مهندسی برق و کامپيوتر – اتاق شورا

Tuesday, November 25, 2008

Jury



These guys would be the jury on the day when I'm going to defend my MSc Thesis.
1. Dr. Rahimi-Kian (PhD, Ohio-state University) , my supervisor

2. Dr. Jadid (PhD, IIT),

3. Dr. Afsharnia (PhD, INPL)4. Dr. Araabi (PhD, Texas A&M)

Saturday, November 22, 2008

اين آهنگ کيوسک

به نظر من این آهنگ کیوسکو می شه هزار بار گوش کرد اونم پشت سر هم


 

من هنوز چشمام براهه تا تو برگردی دوباره
فکر نمی‌کردی بتونم این همه منتظرت بمونم
من همون هستم که بودم
شب و روز بیادت بودم
واسه تو باورش سخته می‌دونم
تو از اول می‌دونستی که این کار کار تو نیست
نمی‌تونی یه جا آروم بمونی
همه جوونیت جلو روته، آدمای جالب سر راهتن
چرا باید یه قصه‌ی تکراری بخونی
افسوس و صد افسوس
افسوس و صد افسوس رفتی نموندی
اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه

میگی راست بود هر چی گفتی هیچوقت دروغ نمی‌گفتی
غیر چند بار اونم از روی اجبار
میگی دروغات از سر ترس بود حقیقت گفتنش سخت بود
هر کی نقطه‌ضعفی داره کجاست گل بی خار
گفتی من تقدیر و سرنوشتتم اولین و آخرین عشقتم
باورت کردم کور بودم و ساده
تقلب کردی تو سرنوشتت اینم از آخر عشقت
حرفای داغت عزیزم ضمانت اجرایی نداره
افسوس و صد افسوس
افسوس و صد افسوس رفتی نموندی
اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه

هنوز کورم هنوز ساده هنوز چشمام براهه
واسه تو چه فرقی داره من منتظرت بمونم یا نه
یه چیزایی تو دلمه که گفتنی نیست
می‌دونم راهی که رفتی برگشتنی نیست
این جاده جای دور زدن نداره بایست بری تا ته
میگن خوشه آخر قصه تموم میشه غم و غصه
اما اونایی که اینو گفتن تجربه‌ای مثل من نداشتن
آدم که با توست مثل اسیره وقتی نیستی میخواد بمیره
خوش بحال اونایی که افتخار آشنایی‌تونو نداشتن
افسوس و صد افسوس
افسوس و صد افسوس رفتی نموندی
اگه برگردی
زندگیم شده حسرت و آه

Friday, November 21, 2008

کلیرنس

من روزی سه بار دوش می گیرم تا زودتر کلیر شم. آخه آدم تا کلیر نشه باید همین وضعو تحمل کنه. خیلی دوست دارم کریسمس امسال نیویورک باشم. یعنی میشه؟ آهای کسی که باید کلیرنس منو رد کنی جون مامانت زود باش.

Wednesday, November 19, 2008

عق

وقتی اخبار می خونم و اظهار نظر مسئولین رو می بینم عقم می گیره. همش جفنگ همش مزخرف همش فرافکنی

گور بابای همشون. من یکی که نیستم! حضرت آقا اجازه می دین من روی ریشتون عق بزنم؟

Saturday, November 15, 2008

پایان نامه

بالاخره اینجانب اقدام به نگارش پایان نامه کارشناسی ارشد خود نموده و 30 40 صفحه ای مرقوم فرمودم! باشد که به زودی تمام شود. از همین حالا همه برنامه ریزی کنند که در جلسه دفاع حضور به هم برسانند به صرف شیرینی و آبمیوه! مبارک باشد

سال سفر

امسال من کلی مسافرت رفتم. چقدر خوب و عالی بود. از جهرم و رامسر و نکا و ساری و یزد بگیر تا سئول و آنکارا. تجربه های خیلی خوبی بودند همشون و مخصوصا این آخری!

پ.ن: امیدوارم همه کارا سریع پیش بره.

Wednesday, November 5, 2008

Obama, Kordan, and the beast

Obama won the election and I think he is the man. Polls were accurate and I hope the stupid old people who don't believe in polls try to understand these scientific stuffs.

Yesterday in my point of view was the best political day of this government. I was laughing loud each time those people used Islamic and revolution related discussions against each other.

And finally I finished my damn paper, and hope to start writing my thesis. Cheers!


 

 

Wednesday, October 22, 2008

کوکو

دیشب رفتیم رستوران کوکو مهمونی خداحافظی مریم و سعید. آی پیتزا خوردم آی پاستا خوردم آی استیک خوردم آی میگو خوردم. وای چقدر خوردم من!

Saturday, October 18, 2008

Ideology

Its all about ideology that makes everything funny and so ridiculous!
PS: The company's sent me to a 2 day conf. Its sth like holidays that I really need it.

Sunday, October 12, 2008

فیس بوک

وقتی به صفحه فیس بوک یا ارکاتم سر می زنم حس نوستالژیک عجیبی به من دست می دهد. دوستانی که 4 5 سالی را با هم گذرانده بودیم، یکی لس آنجلس، یکی سن دیگو، یکی بوستون، یکی ونکوور، یکی مونترال، یکی یک جای دیگر ... فقط می ماند چند نفری شامل خودم که مانده ایم در تهران. مملکت ما به کجا می رود؟

پ.ن: اصلا به نظرم کسانی که جلای وطن می کنند اشتباه نمی کنند

Sunday, October 5, 2008

زندگی

زندگی تجربه است. پر از خاطرات خوب و بد. پر از آدمهایی که می آیند و می روند و بعضی که می مانند. چقدر خوبند این بعضی

Sunday, September 28, 2008

جوانی

آخر هفته گذشته رفتيم دماوند. قصدمون صعود قله بود اما تا بارگاه سوم بيشتر نرفتیم. آماده نبودیم برای بالاتر رفتن. تازه من یه کمی هم ارتفاع زده شدم. یادش بخیر جوون که بودیم راحت می رفتیم بالا. البته بازم برنامه اجرا می کنیم روی 4000 متری ها و بعدش دوباره دماوند

Saturday, September 20, 2008

انگشت کوچک پای چپ

چند روزی است حس می کنم انگشت کوچک پای چپم تمایل دارد کنده شود! حس نوستالژیکی است. حس بیگانگی توام با مالکیت

Sunday, September 7, 2008

من امروز آنقدر پست شدم که یک مرغ دریایی را با تیر زدم تا بیندازم جلوی پای تو

یک روز یک نویسنده آمد و محض خنده گند زد به زندگی یک مرغ دریایی

آفرین به چخوف

و ما نمی دانستیم مشکلاتمان با قضیه دایره گرشگورین حل خواهد شد

Monday, August 18, 2008

این روزها

حالم بهم می خوره وقتی مهندسای مثلا با تجربه مملکت رو می بینم. اونم تو رده های بالا. سمبل بی سوادی و حماقت و بلاهت و مفت خوری با یه زبون دراز. می ترسم یه روز منم بشم مثل اینا

حسودیم نمیشه. حسرت می خورم. من باید یعنی الان اینجا باشم؟

تز و مقاله و پیچوندن شرکت و خل بازی شده کارای این روزای من.

دلم برای کوه رفتن تنگ شده. توچالو که می بینم صبحا از تو ماشین یه جوریم میشه

... میشه داد زد آی مردم کلا به ...

Sunday, August 10, 2008

Life

We live on this planet less than the time needed to have a major contribution! Isn't it?

Freudiana Do U wanna be somebody? Do U wanna change the world?

Wednesday, August 6, 2008

دری وری

وقتی با منی حواستو جمع کن

وقتی پیشمی شیطونیتو کم کن

نهار می خوردیم با استاد راهنمای عزیز! نوشته شده بود روی دوغ به صورت بولد ما می توانیم

آخه آقای سفارت کانادا مگه مریضی که اینطوری بچه مردمو ریجکت می کنی

خانم مهندس دیدی الکی شلوغش می کنی بابا چند بار بت بگم اینجا ایرانه

فکر میکنم ست و گری خل و چلند در حد و اندازه های خودم. دیوانه هم که می دونید چو دیوانه ببیند خوشش می آید

نه این ور نه اون ور جلوی پاتو نگاه کن

پ.ن. زده ام بر طبل بی عاری

Sunday, August 3, 2008

خستگی

خسته شده ام و حوصله ام سر رفته! می خوام زود تر دفاع کنم. لجم می گیره از این شرايط لعنتی که هیچ کاری هم نمیشه کرد جز صبر و صبر و صبر. آخه من تمپوراری ادوایزر به چه دردم می خوره آقای بارمیش!

Monday, June 30, 2008

بازي

از طرف يك رقاصه بي سرو پا به يه بازي دعوت شدم. قراره يه جمله درباره ليستم بنويسم:

ببرياي نو: مي خواد همه چيز رو عوض كنه

همزاد مجازي من –پشت كوه-: كوهنورد

بلوف: حيف شد كه بست

مارال: دوست سابق

پروشات كبير: قشنگ مي نويسه پر از خاطرات جالب

گوربان: معركه است

تبعيدي: زيادي جدي

جودي: روشن فكر

سايه روشن: پر احساس و ادبي

ناگفته هاي من: شبيه بلاگ خودمه يا من اينطوري فكر مي كنم

منم همه ي ليستمو دعوت مي كنم

Monday, June 16, 2008

اين يك سال

    ظاهرا عمر اين وبلاگ هم از يك سال گذشته. حواسم نبود خودم هم! سال جالبي بود... با آن همه شوق و ذوق و هيجان و التهابش... تافل... جي آر اي ... اپلاي ... ريجكشن ... ادميشن ... مقاله ... و سال ديگه كه بايد بازم تو اين مملكت بموني

Sunday, May 18, 2008

دلتنگی در پنجاه تومنی

امروز برای یک کار اداری مجبور شدم مراجعه کنم به پرديس مرکزی دانشگاه تهران، همان پنجاه تومنی معروف خودمان

یادت که هست پنجاه تومنی را؟

وقت نهار و نماز و علافی رسیدم، چاره ای نبود بايد نيم ساعت وقت می گذراندم

و من راه رفتم ... قدم زدم دانشگاه را، زندگی ام را راه رفتم، خاطراتم را لگد کردم

دانشکده حقوق، همان که کتابخانه اش سوخت، نشست های سياسی دوران اصلاحات را که یادت هست؟

چقدر سرمان داغ بود. فکر می کردیم قرار است دنیا را عوض کنیم

و قرار بود، قرار بود دنیا را جای بهتری کنبم برای زندگی

دست در دست هم، یار دبستانی خواندمان را که یادت هست؟

پارک پايين دانشکده حقوق

روبروی هنرهای زیبا

جمع می شدیم با بچه ها از همه دانشکده ها

هندوانه می خوردیم. می خندیدیم. حرف های جدی می زدیم. خیال می بافتیم

یادت که هست همه این ها را یا فراموش کرده ای؟

هنر های زیبا را که با قدم هایم رد می کردم همه انگار نشسته بودند به تماشای من

مرضیه، مارال، ستار، بشير، آناهيتا

شب شعرهای هنرهای زیبا، جشنواره تئاتر

همین دیروز بود انگار که می آمدیم اینجا می نشستیم به خوردن چای و حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن

دانشکده ادبیات و بوفه ارزان و بوگندو اش را یادت هست هنوز؟

دانشکده علوم را چطور؟ کتابخانه اش را... همیشه سر توت فنی دعوا داشتیم با علومی ها

فنی خودمان را بگو

همه چیزش تغییر کرده است

مخصوصا آدم هایش

چهره ها را که می بینی

همه سرشارند از نشاط و شور

18، 19 ساله

و من هفت سال است که اینجا هستم 25 ساله و خسته

دو سال بود که ندیده بودمت پنجاه تومنی عزیزم

خاطراتم را داری محو می کنی

نانسی سیناترا می خواند در سرم

Bang Bang

Seasons Came and Change the Time

.

.

.

Saturday, May 17, 2008

ساری خوب بود... پروژه را گرفتیم، خوش گذراندیم و برگشتیم
این هم عکس های وروشت







Tuesday, May 13, 2008

از وروشت به ساری!

رفتیم وروشت. ثبت شد 4035 متر اردیبهشت 87 . برف می بارید و کولاک بود. سرما بود در دل سبزه های وروشت... با این اوصاف یک سالی وقت دارم اقلا برای این کار بی معنی کوهنوردی... بدو برو بالا و از همان جا مثل یابو برگرد! بلاگر هم ناز کردنش گرفته امروز و عکس قبول نمی کند. بعدا عکس هایش را می گذارم برایتان... آمیزه ای از جنگل و دشت و مه و باد و برف و سنگ!

با استادم دارم می رم ساری امروز... باید سفر جالبی باشد. خدا کنه صحبت تز و زمان دفاع نشه

Saturday, May 3, 2008

قهوه تلخ چون روزگار ما

قهوه اش با فندق فراوری شده است. شکرش باید کم باشد. همه اش را صبح می ریزم در معده پشت فرمان در ترافیک نیایش! مزه می کند به دهنم. انگار که ته مزه خاکستر سیگار دارد. مثل لعنت روزگار می ماند که فرو بدهی اش تا برود در عمق روحت

آخر هفته می رویم قله وروشت. دریای مه است منطقه وروشت. . بلکه گم شوم و ناتوان شوم از پیدا کردن خویش

Saturday, April 19, 2008

My New Style

Always, look before you leap!


Always, look before you leap!

Saturday, April 12, 2008

آرزو

دوست عزیزم شهرزاد نویسنده بلاگ ناگفته های من، دعوت کرده که توی یه بازی شرکت کنم و چند تا آرزوی محالمو بنویسم. حالا من بازی رو عوض می کنم و یه آرزومو مطرح می کنم که امیدوارم یه روزی بر آورده بشه:

مارتین لوتر کینگ، چهل سال پیش در یک نطق تاریخی آرزو کرد که:

I say to you today, my friends, so even though we face the difficulties of today and tomorrow, I still have a dream. It is a dream deeply rooted in the American dream.

I have a dream that one day this nation will rise up and live out the true meaning of its creed: "We hold these truths to be self-evident: that all men are created equal."

I have a dream that one day on the red hills of Georgia the sons of former slaves and the sons of former slave owners will be able to sit down together at the table of brotherhood.

I have a dream that my four little children will one day live in a nation where they will not be judged by the color of their skin but by the content of their character.

I have a dream today.

I have a dream that one day, down in Alabama, with its vicious racists, with its governor having his lips dripping with the words of interposition and nullification; one day right there in Alabama, little black boys and black girls will be able to join hands with little white boys and white girls as sisters and brothers.

I have a dream today.

And if America is to be a great nation this must become true. So let freedom ring.

And when this happens, when we allow freedom to ring, when we let it ring from every village and every hamlet, from every state and every city, we will be able to speed up that day when all of God's children, black men and white men, Jews and Gentiles, Protestants and Catholics, will be able to join hands and sing in the words of the old Negro spiritual, "Free at last! free at last! thank God Almighty, we are free at last!"

My friend, Junling Hu, an expert in the fields of economics and artificial intelligence, dreamed with inspiration from this great speech that China one day becomes a democratic country. She hopes that her dream will come true just like of the Dr. Luther King.

من هم امروز چنین آرزو می کنم برای کشورم. آرزو می کنم روزی ایران کشوری دموکراتیک و آزاد باشد. کشوری که مردم بتوانند به دور از تعصبات و اختلافات مذهبی و قومی برادرانه با هم زندگی کنند. آرزو می کنم دیکتاتور در کشورم وجود نداشته باشد. آرزو می کنم فلات زیبای ایران، کوه ها و دشت های بی نظیر اين مملکت، صحراها و بيابان های آن روزی رنگ آزادی را ببینند و امیدوارم این آرزوها محال نباشد.

Tuesday, April 8, 2008

فیلم و کتاب

دیروز دو کار که انجام دادم یکی مطالعه کتاب خاطرات روسپیان سودازده من نوشته گابریل گارسیا مارکز بود و ديگری دیدن فیلم پرسپولیس کار ارزنده مرجان ساتراپی. هر دو برایم جالب و تاثیر گذار بودند. کتاب مارکز درباره عشق بود و تاثیر آن در زندگی و رابطه اش با سکس و ... و فیلم پرسپولیس هم روایت نوستالژیکی بود از آنچه بر سر ما می آید و بر سر این ملت آمده است در این سالها. پایان خوشی هم نداشت مثل روزگار امروز ما. البته بسیار خوشحال شدم که جوانیم را در دهه 80 می گذراندم نه دهه 60 و 70. باز هم جای شکرش باقیست

Sunday, March 30, 2008

این چند روز

بالاخره بر تنبلی و کارهای روزمره غلبه کردیم و رفتیم به ارتفاعات شمال تهران. قصدمون قله توچال بود ولی تا علی امیری بیشتر نرفتیم. هوا بد شد برف گرفت و ما هم چندان آماده نبودیم. در بازگشت از مسیر دره ارس و اوسون برگشتیم که این اول بهاری خیلی قشنگه. جای همه خالی
من از هر چیز این مملکت بیزار باشم دلم برای کوهستانهای بی نظيرش تنگ میشه. اگه بخوام از ایران برم دوست دارم قبلش حتما از کوههایی که نرفتم اینها رو صعود کنم: علم کوه، خلنو، قاش مستان و از کوههايی که قبلا رفتم هم بايد حتما آزادکوه و دماوندو دوباره برم. آزاد کوه طبيعت بی نظيری داره مثل بهشت
امیدوارم این بهارو تابستونو بتونم حسابی استفاده کنم

Monday, March 17, 2008

بهار

بهار هم داره میاد... تو این بهار من باید پروژمو تموم کنم و آماده شم برای دفاع. راستی من تا 10 ام تعطيلم و قصد دارم دو سه تا کوه به حسابی برم . کیا میان؟

Monday, March 10, 2008

انتخابات

می خواستم درباره انتخابات بنویسم. چند روزی است که به آن فکر می کنم...

شرکت کردن یا شرکت نکردن؟ مساله این است! یه عده با اين استدلال که اين انتخابات حداقل های يک انتخابات را ندارد و از استاندارد ها بسيار دور است استراتژی تحريم و عدم شرکت در انتخابات را پيشه کرده اند. دلايل اين گروه عمدتا اين مسايل است:

الف. شل کردن بازی چپ و راست و دعوای سر حکومت و واگذاری کامل آن به جناح اقتدار گرا

ب. رها کردن تمام قدرت به دست محافظه کاران به منظور ايجاد شکاف و تشديد اختلاف درونی آنها که ممکن است منجر به شناخت ضعف های سيستم از جانب آنها و تغيير در دراز مدت شود

ج. شرکت در چنين انتخاباتی به علت عدم رعايت حداقل ها اصولا معنی نمی دهد

د. سوء استفاده حاکميت از رای و تعبير آن به تاييد نظام

ه. اصلاح طلب ها توان رای آوردن ندارند، بنابراين شرکت فايده ای ندارد

و. وقتی اصلاح طلبان قدرت داشتند چه کردند که حالا با دو نفر و نصفی بتوانند تغييری ايجاد کنند؟

در مقابل اين گروه، ديگرانی هستند که با وجود همه مسايل موجود در انتخابات مجلس هشتم، تصميم به شرکت در انتخابات دارند. دلايل آنها عمدتا به قرار زير است:

الف. به هرحال مردم بالای 50 درصد شرکت خواهند کرد، بنابراين تحريم معنای خاصی نخواهد داشت

ب. هرچند فضا بسيار تنگ است، اما باز هم می توان اقليتی بدست آورد و از هرچه بدتر شدن اوضاع جلوگيری کرد

ج. سياست ورزی بر خلاف آرمان گرايی ايجاب می کند از همين فرصت اندک برای تمرين دموکراسی استفاده شود و يک مجلس نيمه اصلاح طلب بهتر از مجلس يکدست اصولگرا خواهد بود.

د. از دل سال ها تحريم، احمدی نژاد، مجلس هفتم و شورای دوم (و در نتيجه شهردار شدن احمدی نژاد) بيرون آمد. اين تجربه بايد باعث شود بدانيم عدم حضور ما به معنی بدتر شدن همه چيز است

ه. اگر اصلاح طلبان آرای بالايی بياورند، هرچند کرسی های محدودی داشته باشند معنای خود را خواهد داشت.

به هر حال مساله پيچيده است و کشوری مثل ما با 2500 سال سابقه استبداد را به اين راحتی نمی توان دموکراتيک کرد. علاوه بر اين که تاريخ هم تجربه ناپذير است. عده ای معتقدند اصلاحات به دليل کند روی امثال آقای کروبی شکست خورد و در عوض نظر ايشان اين است که علت شکست اصلاحات تندروی مشارکتی ها بوده است. به هر حال تاريخ گذشته و شانس آزمايش اين تئوری ها را از ما سلب کرده است. اصلاحات هم شکست خورده، اما مساله اين است که کدام عمل ما را به دموکراسی نزديک تر می کند؟ شرکت يا عدم شرکت در انتخابات؟ به نظر تصميم سختی است و هر دو طرف استدلالات خوبی دارند.

پ.ن. نظر شما چیست؟

Monday, March 3, 2008

آدمها

آدم ها برایم خیلی جالبند. تغییراتشان و افکارشان. احساساتشان و اهدافشان. اينکه چطور چرخ می خورند و تغییر می کنند. مثل سکه ای می مانند که بالا بیندازيش و معلوم نيست با کدام طرف به زمين می خورد. البته شاید تاس یا هر چیز ديگری که تعداد وجوهش از سکه بیشتر باشد تعبير بهتری باشد
برای اولین بار بود بعد از ازدواج که تنهایی مسافرت می کردم. چندان راحت نبود دوری از همسر
آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید---یک نفر در آب دارد می سپارد جان
خسته ام
.
.
.

Sunday, February 24, 2008

پروژه

ساعت 11 و 19 دقیقه شبه و بنده نشستم پشت کامپیوتر توی آزمايشگاه اقتصاد انرژی دانشکده برق دانشگاه تهران. در همين لحظه نوشتن پروژه درس حسابگری زیستی ام تموم شده و نتایج هم راضی کننده بوده. هم خسته ام و هم راضی از حاصل! بلند میشم یه گشتی می زنم تو راهرو و بچه هايی رو می بینم که دارن کار می کنن و این کلی به آدم انرژی می ده
فردا دارم می رم به شیراز که از اونجا برم جهرم! بلکه این اولین ای پی سی مشانیر هم به خیر بگذره و ما لال از دنیا نریم و چند روزی هم پیمانکار بوده باشیم در این دنیای فانی. یعنی واقعا من چند ماه دیگه می خوام برای همیشه این شرکتو آدماشو ترک کنم؟ شاید سخت باشه شایدم نه... همه چیز به تدریج راحت میشه و قابل تحمل. اینو مطمئنم
پ.ن: کسی از جهرم چیزی نمی خواد؟

Sunday, February 17, 2008

مملکت مضحک ما

آدم خوبه وقتی گنده کاری می کنه سرشو بندازه پایین و خجالت بکشه. یا اگه خجالت نمی کشه لا اقل حرف زیادی نزنه. این آقایان هيات حاکمه به غایت موجودات وقیحی هستند. آخه شما با این وضع انتخابات و آزادی توی مملکت اگر دهان نامبارکتان را باز نکنید و حرف مفت نزنید سنگین ترید . آدم خنده اش می گیرد. این همه گنده کاری و ادعاهای طبق طبق
اوایل زمستان بود و گاز بعضی از مناطق کشور قطع. در جلسه ای با حضور معاون نامحترم وزیر نیرو و مدیر عامل مپنا و مشانیر نشسته بودیم که بحث فنی - مدیریتی قطعات یدکی 22 واحد نیروگاه سیکل ترکیبی را ببندیم. آقای مپنا دستی به ریش مبارک کشیده فرمودند: ما کادر وزارت نیرو افتخار می کنیم که در این سرمای ... برق را به مردم می رسانیم. هفته بعد قطعی برق شروع شد. آقای مهندس اجازه می دهید با درود به روان پاک بنیانگزار و شهدای انقلاب به ریش شما جیش کنم؟
همه چیزمان مضحک است به غایت مضحک

Wednesday, February 6, 2008

Lost

"Lost" has been wasted my time a lot during these weeks. I have watched almost all of its 3 seasons and I'm going to download the presented episodes from the 4th season. It's awesome!!!
Everything is just amazing and terrific these days. Wohoooooo!

Wednesday, January 30, 2008

Pasta and Love

I do strongly recommend Pasta at RAAZ restaurant. You will also enjoy the place on "Kar o Tejarat St., Vanak St.". WOW! It was delicious.

Is the love a result of free time of human beings and the sexual instinct that cannot be satisfied instantly, and so a product of modern societies?

Saturday, January 19, 2008

مرگ

چه حسی می تواند داشته باشد وقتی آدم جانش را فدای کسی کند که عشقش همه وجودش را فرا گرفته است؟
هفته دیگه باز هم داریم میریم کوه کی میاد؟
بدم می آد از کسایی که الکی خودشونو جدی می گیرن... تو دلم قاه قاه بهشون می خندم


Tuesday, January 15, 2008

Russell's Decalouge

What's your idea about my friend (Bertie Russell)'s "A Liberal Decalogue"?
Here's some of them:
1. Do not feel absolutely certain of anything.
5. Have no respect for the authority of the others, for there are always contrary authorities to be found.
10. Do not feel envious of the happiness of those who live in a fool's paradise, for only a fool will think that is happiness.

Friday, January 11, 2008

Cell Phone!

I had lost my cell phone's charger last week for 2 days, therefore I had no cell phone. It was a great experience. No one could find me!
The cell phone had been somehow mad, so I master reset it, last night! Unfortunately I have lost all my phone book! It is hard for a memoryless person like me who never memorized any numbers to loose his phone book. Poor me!
Dear all friends, please send me an SMS or message or email and put your number in it.

Tuesday, January 8, 2008

My last exam

I took my last exam of the MS degree last Saturday. It was for the course of "Control of Stochastic Systems". I have to do some project and defend my thesis but there are no more exams! That's so goooooooooooooooooood. Isn't it?

P.S.: When a government can not handle snow in its country, what should it be called?

Friday, January 4, 2008

Golabdarre

Yesterday, we went to Golabdarre. The hiking was joyful and pleasant. My friends who came were mostly my BS classmates and some are still classmates in MS courses. It is depressing that at least half of these people won't stay in Iran in the next year. So, Next winter such a nice program couldn't be planned.



Homa is able to be a snowman!


Such a nice bed

Me and the Mrs