Friday, October 31, 2014

بهار

یادم رفته است
چطور حرف‌مان شد
چه کسی٬ چه کسی را ترک کرد
دوستت دارم
تو موی بلند دوست داشتی
موهای من کوتاه بود
کتری پا به پای اخبار قل‌قل می‌کند
بهار
چیزهای بسیار دیگری را فراموش خواهم کرد


-سارا محمدی اردهالی

Wednesday, October 29, 2014

یک عاشقانه غیر ایده آل ولی آرام

باکی نیست اگر زیبا ترین نیستی
عیبی ندارد که دانا ترین نیستی
نگران نیستم اگر مهربان ترین نیستی
در عوض مال منی

Monday, October 27, 2014

In a manner of speaking

I appreciate both the song and the video, which basically is a series of photos from the movie "in the mood for love".


Sunday, October 26, 2014

پاریس٬ تگزاس - دره اوسون٬ دربند

رفته بودیم کوه
از پشت بغلت کردم
بوسیدمت
می خواستم خوشبختت کنم
ستاره ها سر جایشان نبودند
یا قمر در برجی که باید می بود نبود
به هر حال نشد دیگر٬ نتوانستم
حالا هم نگاهم به آسمان است
شاید ستاره هایمان به خط شوند و قمر برود در برج سعد!
کار این پاره سنگ های آسمان که حساب ندارد. دارد؟

Tuesday, October 21, 2014

كجايي

طلا در برابر سراميك

طلايت رابه من بده در عوض سراميك سفيد. چنين گفت دندانپزشك در حال معامله كالا به كالا

Wednesday, October 15, 2014

عصب کشی

یک روز خنک پاییزی، پسرک شال و کلاه کرد و رفت مطب دندانپزشکی. توی راه فکر می کرد به درد هایی که کشیده و اینکه همه این ها به زودی تمام می شود. 
توی مطب نشست روی یونیت. دکتر آمد و مثل همیشه سلام و احوالپرسی سرسری و خشکی به رسم عادت انجام شد. بعد دکتر ماسک زد و شروع کرد به کار. اول پسرک را بی حس کردو بعد دست به کار شد. با مته سوراخ درست و درمانی ایجاد کرد و بعد نوبت رسید به عصب کشی.
"چه قدر ریشه های عمیقی داری، بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم زمان خواهد برد."
پسرک ولی چندان برایش مهم نبود. وقتی قرار است همه چیز تمام شود، حالا چند ساعت اضافه حس کردن و درد کشیدن هم زیاد مهم نیست. راستش را بخواهید چندان مطمئن هم نبود که می خواهد از شر همه درد ها خلاص شود. بنابراین، فرصت را غنیمت شمرد. حالا می توانست شاید برای بار آخر، حس کند و رنج بکشد. رنجی که لذتی مالیخولیایی هم به همراه داشت.
"تمام شد. چند روزی التهاب و سوزش طبیعی است، ولی بعد دیگر چیزی حس نخواهی کرد. در ضمن پانسمانی که الان برایت گذاشته ام موقتی است، که جلسه بعد به آن رسیدگی خواهیم کرد."

--
پسرک در حال بازگشت به خانه بود. بی درد و بی حس. دلش را داده بود عصب کشی کرده بودند و قرار بود هفته بعد سوراخش را با پلاستیک یا سیمان یا هر کوفت و زهر مار دیگری به جز دل پر کنند. دیگر مهم نبود چه کسی او را ترک کرده و از چه زمانی تنها شده است. او دیگر مردی بود که دل نداشت. 

"خنده لب آب و گله
خنده اصلی به دله"*

* شاملو - مردی که لب نداشت

Tuesday, October 14, 2014

هفت خبیث زندگی

بازی زندگی مثل هفت خبیث می مونه. اونایی که زیاد مَن مَن می کنن معمولا آخرش می بازن.

Saturday, October 11, 2014

راه راه

الف: تو یک راه بیشتر نداری و آن یک راهت هم منم.
ب: من هزار راه دارم که یکیش هم تو نیستی.

Friday, October 10, 2014

زمستان پارسال

شاید هیچ وقت نفهمیدی
یا شاید کسی به تو هرگز چیزی نگفت
ولی من تمام زمستان پارسال را مریض بودم
درست از اول دی تا آخر اسفند
نود شب تب کردم
و نود روز لرزیدم
سی سالگیم را بالا آوردم
روی تشک کهنه مادرم
آن زمستان لعنتی نود و دو

Monday, October 6, 2014

تهی دانی

کوه ها بی شکوهند
قهوه ها بدمزه اند
کتاب ها همه پوچند
داستان ها بی سر و ته اند
فیلم ها همه سرسری اند
وقتی که نیستی