ای بخفته دل
هر چه بیده ای خواب بود
اوشیرینه خواب، چینه آب بود
تب داشتی اُی دل
بگو و گو هذیان بود
افسانه و زنجیر جان بود
ای بسا کاران
روزگار نقش ونگاران
خوابه، سرابه
آی بخفته دل
هر چه بیده ای خواب بود
او شیرینه خواب، چینه آب بود
ای بخفته دل
هر چه بیده ای خواب بود
اوشیرینه خواب، چینه آب بود
تب داشتی اُی دل
بگو و گو هذیان بود
افسانه و زنجیر جان بود
ای بسا کاران
روزگار نقش ونگاران
خوابه، سرابه
آی بخفته دل
هر چه بیده ای خواب بود
او شیرینه خواب، چینه آب بود
در این دنیایی که ظلم و کثافت سرتاپاشو فرا گرفته اگر بخوایم بین ظالم بودن و مظلوم بودم یکی رو انتخاب کنیم، چه خواهیم کرد؟ تحمل درد و رنج ظلم و بی عدالتی رو ترجیح میدیم یا خوشی به قیمت رنج و درد دیگران؟
اومدم یه فوتی بکنم خاک روی این بلاگ کهنه رو بلکه یه کم جون بگیره، دیدم پست پونصدم وبلاگمه. پونصد بار اینجا نوشتم تو شادی، تو غصه، تو عاشقی، تو فارغی، تو بالا و پایین زندگی. از بیست و چند سالگی تا آخرای سی سالگی.
عمر آدم بدجور تند میگذره ها. اصلا چشم باز میکنی میبینی همه چیز گذشت و رفت. مصائبی که یه روز سایهش روی همهی زندگیم بود الان دیگه انقدر خاک خورده که انگار هرگز نبوده. طلاق و دربدری. خندهم میگیره. آدم نباید خودشو علاف چیزای جفنگ کنه. باس حرکت کرد و رفت.
این روزها همهی فکر و ذکر و عشق و دلم بند یه پسربچهی کوچیکه که چشماش برق میزنه. همیشه بخندی پسر گل بابا.
سفر درمان (هیلینگ کلمهی بهتریه) تراما سفریاست بسی طولانی و شاید به درازی تمام عمر. باید مثل هر سفر دیگری از مسیر لذت برد و به دنبال مقصد نبود. باید رابطهها رو به تدریج بهتر کرد و عمیقتر و معنیدارتر. باید بیشتر و بیشتر در لحظه زندگی کرد. باید بیشتر و بیشتر حضور داشت.
تو سال گذشته، رابطهی من با بانو حنایی تجربهی مفیدی بوده. نزدیک شدن تدریجی، عشق بدون توقع، و ساختن اعتماد متقابل. زنده باد حنایی!