Thursday, June 17, 2010

سرزمین فرصت ها

روزی روزگاری گمانم این بود که اگر راهی هست برای موفقیت، آن را باید در امریکا جست. یادم می آید دوست تازه از فرنگ برگشته ای می گفت که مثلا تو فکر می کنی شادمهر عقیلی در ایران موفق تر بود یا کانادا؟ و جواب من در ذهنم روشن بود: کانادا! اما الان می فهمم اگر قرار است آدم کاری بکند کارستان، باید در سرزمین مادری باشد، نه سرزمین فرصت ها

Monday, June 14, 2010

سالگرد انتخابات ایران در واشنگتن

سالگرد انتخابات مراسمی تدارک دیده شده بود در شهر واشنگتن. نمی دونم چرا با دیدن چهره و برخورد مجریان مراسم که با بلندگو شعار می دادند حس بدی بهم دست داد. بعد که برخورد تند علی افشاری رو دیدم با دانشجوهایی که عکس بزرگ مهندس موسوی رو گرفته بودند بیشتر نگران شدم. گنجی و نیکاهنگ رو هم دیدم که بحث می کردند راجع به این که رهبران جنبش باید نقش خودشون رو در حوادث دهه شصت روشن کنند. در آخر هم بساط دریوزگی بود که تی شرت بخرید و دونیت کنید که هزینه مراسم تامین بشه. الان بیشتر از همیشه مطمئنم که هر تغییر مفیدی اگر قراره اتفاق بیفته باید از کف خیابون های تهران باشه و به دست مردم مهربان ایران. مردمی که شاید ظاهرا متوسط تحصیلات و کمالاتشون خیلی پایین تر از آدمهایی باشه که من تو واشنگتن دیدم، اما صفاشون خیلی بیشتره. مردمی که طی این سالها یاد گرفته اند تحمل کردن همدیگرو و شرایط سخت کشورشون رو با گوشت و پوست و استخون درک می کنند. این جماعت رو که دیدم این فکر به ذهنم اومد که من هم اگه مدتی دور باشم کم کم به مزخرف گویی خواهم افتاد.

پی نوشت: برای آدم هایی مثل گنجی، نیکاهنگ کوثر و علی افشاری احترام قائل بوده و هستم، مخصوصا دو تای اولی!