Tuesday, February 24, 2015

گفتم گفتی

گفت می ترسم که جدی بشه
گفتم بذار هر چی می خواد بشه بشه، بش فکر نکن


Thursday, February 12, 2015

رشید بهبودف - آیریلیق


(آیریلیق)
فیکریندن گئجه لر یاتا بیلمیرم
بو فیکری باشیمدان آتا بیلمیرم
نئیله ییم که سنه چاتا بیلمیرم
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
اوزوندور هیجرینده قارا گئجه لر
بیلمیرم من گئدیم هارا گئجه لر
ووروبدور قلبیمه یارا گئجه لر
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

ترجمه
(آیریلیق)
از فکر تو شبها خوابم نمیبره
نمیتونم این فکر رو از سرم بیرون کنم
اینا رو میگم چون نمیتونم بهت برسم
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی
در هجر تو سیاه و درازند شبا
نمیدونم کجا برم من شبا
قلب منو زخمی کرده شبا
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی

Monday, February 9, 2015

چشم ها - ماشانک

بعضی صداها، بعضی آواز ها، بعضی شعرها حال آدم را خوب می کند. قلب آدم را لمس می کند. صدای نازلی و ساز روشن از همین دسته است. از دلش می خواند که زلال است مثل ترانه.

چه چشم هایی داری ...

Wednesday, February 4, 2015

Jeff Buckley - Lilac Wine


I lost myself on a cool damp night
Gave myself in that misty light
Was hypnotized by a strange delight
Under a lilac tree
I made wine from the lilac tree
Put my heart in its recipe
It makes me see what I want to see
And be what I want to be
When I think more than I want to think
Do things I never should do
I drink much more than I ought to drink
Because it brings me back you
Lilac wine is sweet and heady, like my love
Lilac wine, I feel unsteady, like my love
Listen to me...
I cannot see clearly
Isn't that she coming to me nearly here?
Lilac wine is sweet and heady, where's my love?
Lilac wine I feel unsteady, where's my love?
Listen to me, why is everything so hazy?
Isn't that she, or am I just going crazy, dear?
Lilac wine, I feel unready for my love

Monday, February 2, 2015

رهاش کن بره رییس

من همه زندگی ام از مسایل و مشکلات فرار کرده ام. زده ام به شوخی. زده ام به خل وضعی و خلاصه با مشکل برخورد نکرده ام. راهم را کج کرده ام و از کنار هرچیزی که فکر و نیروی روحی می خواسته گذشته ام.
سال گذشته شاید به اجبار مجبور شدم بایستم، برگردم، با مشکلاتم روبرو شوم و درد بکشم. همان دردهایی که اسکات پک توی کتاب راه های کم تر رفته اش ازش صحبت می کند. از آن دردها! همان هایی که می رود از درونت آنچنان بهمت می ریزد که زندگی ات کامل مختل بشود.
حالا فکر می کنم به اندازه کافی رنج کشیده ام. درس هایم را گرفته ام. با خودم کنار آمده ام. شاید وقتش رسیده که خودم را ببخشم. دوباره حرکت کنم رو به جلو. به امید اینکه شاید روزهایی بیایند بهتر از امروز. شادی را شاید بشود با دیگرانی قسمت کرد که هنوز نیامده اند.
یاد این دیالوگ علی مصفا می افتم با لیلا حاتمی تو فیلم چیزهایی هست که نمی دانی که از قول یکی از دوستاش می گفت: رهاش کن بره رییس شرش کم میشه ...
وقتش رسیده که رهاش کنم بره.
رها خوب است!