Thursday, August 28, 2014

رنج های یک انسان نئاندرتال

داشتم مطلبی راجع به انسان های نئاندرتال می خوندم. نوشته بود یکی از این موجودات بسیار شبیه به ما، که پنجاه هزار سال پیش در کردستان عراق می زیسته، بلایی سرش آمده که احتمالا سال ها رنج می کشیده است. تازه این انسان نئاندرتال آنقدر خوش شانس بوده که پنجاه هزار سال بعد هنوز چیزی از او به جا مانده که بشود راجع به زندگیش حرف زد. همه چیز چقدر پوچ است. رنج های یک انسان پس از سال ها در حد یک جمله خلاصه می شود. تمام احساساتش، لبخند هایش، بغض هایش و آرزوهایش به هیچ انگاشته می شود. آرام بخواب ای شنیدر شماره یک بیچاره! می بینی ما آدم های پنجاه هزار سال بعد برایت اسم هم گذاشته ایم. غصه نخور ما می دانیم که تو رنج کشیده بودی. غصه نخور و اگر دلت خواست به ساده انگاری ما بخند.

Wednesday, August 27, 2014

لینک های مغزی

این مغز آدمیزاد چیز عجیبی است. گاهی یک خاطره کمرنگ با شنیدن یک آهنگ، یا دیدن یک عکس یا استشمام بوی یک عطر چنان زنده جلوی روی آدم ظاهر می شود که انگار همین الان دارد اتفاق می افتد. یاد فیلم اترنال سانشاین آف ا اسپاتلس مایند می افتم. کاش کلینیک پاکسازی حافظه وجود داشت. شاید هم خوب است که وجود ندارد. آدم می تواند از خاطراتش پناهگاهی بسازد و بلولد توش! پناهگاهی خیالی ولی امن از خاطرات خوش، درون خود آدمی.

Thursday, August 21, 2014

گرما در سرما، سرما در گرما

هوا گرم است، تابستان لوس آنجلس است و هوای کویری - مدیترانه ای. فرقی هم زیاد نمی کند هوا گرم باشد یا سرد، تنها که باشی دلت یخبندان است. "هوا بس ناجوانمردانه سرد است" یخ بندان قطب جنوب.

Wednesday, August 20, 2014

اگر مانده بودی



کاش مانده بودی
کاش نرفته بودم
کاش به حرف هیچ کس گوش نکرده بودیم
کاش حالا که جنگیده بودی، دم آخر رها نمی کردی
کاش و صد کاش و هزار آه و افسوس
هنوز دوستت می دارم

Tuesday, August 19, 2014

سنگ صبور حق مسلم ماست.


تو بودی سنگ صبورم ... سنگ صبور من کجایی؟ آدم ها سنگ صبور می خواهند. 
نیستی پیشم... کاش که بودی. پشیمون نمی شی هیچ وقت؟ دلت هوای اون روزها رو نمی کنه هیچ وقت؟

بی تابانه

کاش بودی. این روزها سخت به حضورت نیاز دارم. کم کمک دارم از پا در می آیم. کم کمک دارم بی خیال می شوم همه چیز را. کاش بودی. 
"چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری"
"هوا را از من بگیر باغ پر خنده ات را نه" 

Monday, August 18, 2014

گذشت

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت 

غمین مباش و میندیش از این سفر که ترا
اگر چه بر دل نازک غمی فزود گذشت

- ایرج دهقان


Saturday, August 16, 2014

کوه گفت


Thursday, August 14, 2014

Back on the trail

I've decided to get back on the trail. I'm doing early morning hikes before going to work. At least it gives me a good reason to get out of bed. I've been having a hard time getting out of bed for almost two years now. Well, depression symptoms is what they call it.

These are my awesome Northface hiking shoes. I needed a motivation I guess.

The trails in Wildwood park:

And the paradise falls, which doesn't look anything like paradise, but OK.

Tuesday, August 12, 2014

آنور زمین

هشت ساعت و سی دقیقه -- هشت ساعت و سی دقیقه اختلاف طلوع و غروب بود در سرزمین من و جایی که زندگی می کردم. صبح و شبمان به هم آمیخته بود. سه و نیم بعد از ظهر من نیمه شب بود در دیار دوست. هشت ساعت و سی دقیقه اختلاف بود بین من و کسانی که دوستشان می داشتم.
یک سال و هشت ماه پیش، در شبی از شب های سرد زمستان، جایی که هنوز اختلاف با دیار دوست هشت ساعت و نیم بود زندگیم را چپاندم در یک چمدان و آمدم به جایی با ده ساعت و نیم اختلاف زمانی. چه شبی بود ... تلخ تلخ تلخ. شبی که "من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود"
آریزونا با آن ساعت عجیب و غریبش (که جلو نمی کشندش در تابستان) ما را بین ده و نیم و یازده و نیم معلق کرد. و حالا کالیفرنیا به تاکید می گوید که یازده ساعت و سی دقیقه. یازده ساعت و سی دقیقه خیلی نزدیک است به دوازده ساعت. و دوازده ساعت نصف یک شبانه روز است. یعنی من دقیقا یک جایی زندگی می کنم آنور زمین. اینور زمین نیستم هیچ جور! آنور زمینم. یعنی اگر تهران زمین را سوراخ کنی و بیایی آنور زمین می رسی حوالی همین جا. این یعنی در مرداد، ماه را نمی توانیم با هم نگاه کنیم. آخر وقتی اینجا شب است آنجا روز است و بالعکس. و هیچ کس نمی فهمد این چه جنایت بزرگی است.