Tuesday, August 30, 2016

گریه کن - حسین رنگ چی



ساز دهنیش می خراشد آن گوشه های دل آدم  را ...

Friday, August 26, 2016

Tuesday, August 23, 2016

اولین کلاس

کلاس اول دبستان را قشنگ یادم هست، آقای رضازاده و کلاس پنجاه و چند نفری اول الف. ما در اوج منحنی جمعیت بودیم و امکانات به اندازه کافی نبود.
کلاس اول راهنمایی مدرسه نیک پرور، آن همه امکانات و محیطی شدیدن مذهبی. آدم های خوب و بد، و خدایی که چندان مهربان نبود و دینی که اهل مدارا نبود و آدم های مومنی که بعضی عوضی بودند و بعضی پاکدل و مهربان.
کلاس اول دبیرستان! زیاد یادم نیست ... ولی سال آخر را و سال های آخر را خوب یادم هست. سال هایی که حال بابا چندان خوب نبود و حال ما هم به همان نسبت تعریفی نداشت. سال های نوجوانی که مدرسه علوی خرابش کرد و خانواده خراب تر... سال هایی که پر است از خاطرات خوب و پر است از خاطرات بد.
کلاس اول دانشگاه، سال های بی انگیزگی لیسانس. سال های زدن به هر در و از این شاخه به آن شاخه پریدن. سال های تطابق با مرگ پدر. اولین تجربه جدی عاشقی. سال های پوست انداختن، تغییر عقیده ...
سال اول دوره فوق لیسانس! ازدواج، سال های درس، سال های کار، سال های انگیزه، سال های هدف. سال های ننگین احمدی نژاد! هدف خلاصه می شد در فرار از ایران و احمدی نژاد و ولایت فقیه و هزار تا کوفت و زهر مار تهوع آور دیگر. کلاس اول دوره دکتری، کلاس اقتصاد سنجی! بهار هزار و سیصد و هشتاد و هشت! سال کودتای سیاه انتخاباتی! سالی که هنوز تلخ است طعم دیدن ناامید شدن آن همه شور و نشاط! سال مهندس موسوی، سال جنبش سبز، سالی که مردم در خیابان همدیگر را پیدا کردند و سالی که من نبودم... سال دلتنگی و دوری از وطن، سال شروعی نو در سرزمین فرصت ها...
سال اول دوره پسادکتری، تدریس مدار ... سال های بی انگیزگی و نفرت. نفرت از همه چیز! سال های کثافت زده! سال های استفراغ همه تجربیات گذشته. سال های سیاه! سال های دوستان خوب و جدید. سال سارا،‌سال محمود،‌ سال مارال، سال لوییس، سال سلوی!

و امروز،‌ تدریس اولین کلاس در دانشگاه یوتا... کلاسی کوچک با دانشجوهایی خوب! یک شروع تازه در شهری که دوست می دارمش. 

زندگی با همه پستی و بلندی هایش جاریست...

Sunday, August 21, 2016

طعم گیلاس کیارستمی

از وقتی آمده ام سالت لیک سیتی، کوهنوردی را دوباره شروع کرده ام. واقعا هم این کوه های راکی بی نظیرند از زیبایی. امروز از یک کوه پیمایی عصرگاهی بر می گشتم، سرشار از زیبایی طبیعت؛ کمی آن طرف تر جویباری رد می شد و آرامش پخش می کرد با صدای خروشان آبش. راهم را کج کردم، دست و صورتم را شستم، موهایم را خیس کردم. گذاشتم بشوید هرچه ننگ و نکبت است در این دنیا و در دل ما آدم ها.

یاد منولوگ آقای باقری افتادم در طعم گیلاس که می خواست شخصیت اصلی داستان را از خودکشی منصرف کند:
«قطع امید کردی؟ ... دیگه نمی خوای آب چشمه خنک؟ دیگه نمی خوای بخوری؟ دست و صورتتو با اون آب چشمه بشوری؟ ...»

هنوزم قشنگیاشو داره :)

موسیقی کرمانجی ناب - یلدا عباسی و محسن میرزاده



بدون این که بفهمم معنی ترانه را یک حس ناب غم و هیجان توامان در من بر می انگیخت... 

ترجمه:
ابرهای آسمان می غرند
گله بره ها زار می زنند
ای یار و همدم من، من تو را ترک نمی کنم
حسودان زیادند مواظب خودت باش
اسپند سر راه خودت دود کن
بخند و شادی کن تا غمها و دردهایت دور بشوند

خدایا دلبرم ترکم کرده است
یار من داغی روی دلم گذاشته است
داغون و خانه خراب شده ام ای دلبر من

خدای من از یار من خبری نشد
ابروکمان بی محبت دلم را برد
عزیز من از یار من خبری نشد

خانه ام نیمه خراب است
لب و دهان یار من زلال و زیباست
لب و دهان یار من زلال و زیباست

سر به کوه و بیابان بگذارم
ای یار عزیزم دیدی چگونه خانه ویران شدم
ای خانه خراب هنوز توی این کار حیران مانده ام

خانه ام نیمه خراب است
لب و دهان یار من زلال و زیباست
لب و دهان یار من زلال و زیباست

خدایا دلبرم ترکم کرده است
یار من داغی روی دلم گذاشته است
داغون و خانه خراب شده ام ای دلبر من

خدای من از یار من خبری نشد
ابروکمان بی محبت دلم را برد
عزیز من از یار من خبری نشد
ای شاهسواران گل من کجاست؟

Friday, August 19, 2016

عکس های قدیمی

یه لحظه به خودم گفتم برم قاطی عکسای قدیمی بگردم ببینم اون موقع که اون حسا رو داشتم چه شکلی بودم. چقدر خوبه که لازمه برم تو عکسای قدیمی دنبالش بگردم. چقدر خوبه که دیگه اون شکلی نیستم. اون موقع ها آینه هم لازم نبود، می دونستم چقدر داغونم...

Tuesday, August 9, 2016

برق نگاهت

بوسه هایت هنوز از پس چهل پشت برف زمستان داغ است
و نگاهت هنوز از پشت فرسنگ ها غبار دوری نافذ