Monday, August 31, 2009

نیویورک

شهری که هرگز نمی خوابد

شهری که برج های بلندش آسمان را از چشمانت دریغ می کند

شهری که مجسمه آزادی اش فریاد می زند که اینجاست سرزمین لیبرال دموکراسی

شهری که جریان ترافیک و شیوه راندن اتومبیل بسیار بی قاعده است

شهری که تا دلت بخواهد همه چیز در آن پیدا می شود

شهری که اگر دلت برای تهران تنگ شد می توانی کمی در آن عقده گشایی کنی با تنفس دود و ویراژ دادن و دیدن آنهمه جمعیت

Monday, August 24, 2009

دو کلمه از زبان تو

همین که صدایت را می شنوم اگرچه از پشت تلفن و می دانم هزاران کیلومتر فاصله داری با من. همین که می شنوم گاهی می خندی، همین ها برای من مایه دلگرمی است.

Friday, August 21, 2009

حب وطن

گویند پیامبر پیامبر روزی در دورانی که مکه را ترک کرده بودند، دلتنگ شهرشان شدند. آیه نازل شد که
ان الذی فرض علیک القرآن لرادک الی معاد، یعنی آنکه قرآن را بر تو فرض کرده است همو تو را به مکه باز خواهد گرداند

Thursday, August 20, 2009

وقتی همه چیز خوب است

گاهی همه چیز خوب است، اما این تویی که وصله ناجوری

دلم میدان ونک را می خواهد، خیابان ولیعصر را می خواهم نه یک طرفه شده اش را بلکه همان طور که بود. و بیش تر از همه توچال را

Friday, August 7, 2009

علامت ایست

پارک دوبل: تا سه بار حق داری برگردی و از اول انجام بدی. جلو عقب کردن هم محدودیتی نداره. با یه فرمون براش پارک کردم

بو اینور و اونور و ... همه را رفتم فقط چند بار دستم رفت سمت دنده و پای چپم حرکت کرد که توضیح دادم عادت به این ماشین های اتوماتیک ندارم. لبخند زد. آخر سر گفت خوب رانندگی می کنی فقط سر یه علامت ایست نایستادی! باید مثل چراغ قرمز توقف کنی. به روی خودم نیاوردم که اگر به دنده اتوماتیک هم عادت داشته باشم اینی که تو می گی کلا برای من معنی نمی دهد. رد شدم. به همین راحتی

Wednesday, August 5, 2009

کافئین

صبح که نه تقریبا ظهر مسیر ده دقیقه ای خانه تا دانشکده را قدم می زنم. می نشینم پشت کامپیوتر و تا غروب ذهن خودم و حافظه این ماشین را پر می کنم از مقادیری از اباطیل و اراجیف. در این میان معده ام هم پر می شود از مقدار زیادی کافئین که زندگی را آسان تر می کند. این طور زندگی هم بد نیست ها