Friday, June 29, 2007

خودخواه

لجم می گيرد از او

ادعای دوستی اش می شود، اما فقط وقتی می آيد به سراغ آدم که کاری داشته باشد، که بتواند سود جويی کند

همه اين ها به درک، آخر چرا حسودی می کند؟ به آنکه دوستی اش واقعی است

Wednesday, June 27, 2007

حرف بزن

گفتم چرا ساکتی
گفت حرفی برای گفتن نيست
و من می خواستم تمام افسانه ها و حقايق دنیا را از زبان او بشنوم

Tuesday, June 26, 2007

تنهايی

آخرش من نفهميدم آدميزاد بهتره به زندگی فرديش بپردازه يا اجتماعی باشه يا شايدم نقطه اپتيمم يه جايی اين وسطاس؟ من که هر چی بيشتر با اين و اون گشتم بيشتر از اين زندگی اجتماعی حالم بهم خورد! از بس همه پی منافع خودشونن. شايدم درستش همينه. کجاييد ای غار نشينان تنهای خوشبخت

ياد پيرمرد خنزر پنرری بوف کور می افتم. به نظرم سمبل کمال می آيد

Sunday, June 24, 2007

شفاف سازی

جهت تنوير افکار عمومی و پاسخ به پرسش بسياری از دوستان درباره يکی از پست های گذشته مبنی بر باجناق (يا به قول ما يزدی ها هم دوماد) دار شدن بنده، به اين وسيله اعلام می گردد که:

ايشان اميرحسين گل نبی هستند، دوست دوران راهنمايی و دبيرستان بنده . برای او و همسرش آرزوی خوشبختی می کنم

Wednesday, June 20, 2007

Cyrus the great

If you're looking at the greatest personages in history who have affected the world, Cyrus the great is one of the few who deserves to be called "THE GREAT".

The Empire over which Cyrus ruled was the largest the ancient world has ever seen and maybe to this day. The largest empire ever!

Patrick Hunt, Ph.D., Stanford University

From a movie about Persian engineering

Tuesday, June 19, 2007

My New Commenting Service

Finally my changes saved and the new commenting service began to work. I think it is better that the original blogger's one. It doesn't require to log in and has an additional part to put URL. What's your idea?

Sunday, June 17, 2007

پراکنده از در و ديوار

خيلی ذهن پراکنده ای دارم اين روزا، کار و بارا همه ريختن سرم . دارم قاطی می کنم.

نمی کنی ای گل يک دم يادم ... که همچون اشک از چشمت افتادم

چه حرفا؟ چه چيزا؟ آدم شاخ در مياره ... آدم دم در مياره... برو بابا دلت خوشه تو ام

ديوار از سنگ سياهه! ياد سنگ سياه بخير! جانپناه علی اميری رو ميگم. چی توی اين کوه لعنتيه که ملت رو می کشونه به سمت خودش؟ احساس تهی بودن به آدم دست ميده تو کوه. احساس می کنی سبک شدی، سبک سبک ... باد آدمو جابجا می کنه. احساس می کنی کوچيکی و با همه کوچيکيت روی يک کوه بلندی... اونوقته که ديگه نمی خوای برگردی

هنوز نگاه اون سگه که انگار با نگاهش خواهش می کرد که می خواد با من بياد و من سرش داد زدم که "برو" تو ذهنمه. چند بار نگاه کرد و انگار باورش نمی شد که من بش بگم با من نيا دوباره دنبالم می اومد اما بار آخر که مطمئن شد که می گم نيا، نگاهش خيلی معنی داشت... آدما جواب محبتو اينطوری می دن؟؟؟ چرا هرکس بداخلاقی می کنه بش می گن سگ؟ سگ بايد نماد وفا بشه. سگ جان منو ببخش بابت اون روز


 

من باجناق دار شدم

خبر خوش اين که من باجناق دار شدم. يک دوست قديمی و از بچه علوی های عزيز. اميدوارم هرجای دنيا که باشند، خوشبختی همراهشون باشه. بسوزه پدر عاشقی!

دوبار در عمرم کنکور دادم، خوشبختانه هر دوبار موفقيت آميز بود. اين بار نوبت تافل و جی آر ای است. نمی دونم کی تموم می شن اين امتحانای لعنتی که قراره تو سرنوشت آدم تاثير بذاره

ديروز تو جلسه تيم خودروی خورشيدی دانشگاه تهران که اسمش "پرشين گزل" يا همون غزال پرشينه شرکت کردم. بچه های خوبی از دانشکده برق و مکانيک دور هم جمع شده بودند. شايد تو گروه استراتژی کنترل کمکشون کردم

قرار شده ترم ديگه تی ای درس اوپريشن ريسرچ بشم. بيشتر می خوام خودم چيز ياد بگيرم

Thursday, June 14, 2007

نظام های درست به جای افراد سالم

در يکی از پست های قبلی، که به ظلم هاي صورت گرفته در جمهوری اسلامی اشاره کرده بودم دوستی کامنتی گذاشته بود به اين مضمون که هيچ جای دنيا قدرت معصومی وجود ندارد. تا حدودی موافقم اما مايلم چند سطری بنويسم در اين باب:

از تاريخ بشر هزاران سال می گذرد و در اين ميانه سيستم های اجتماعی زيادی ( از نظام های قومی و قبيله ای تا بالاترين سطح آن يعنی حکومت) آمده اند و رفته اند. اتفاقا اکثر آنها هم فرد محور و ديکتاتوری بوده اند. بسياری حاکمانی ظالم و بی رحم و عده بسيار کمتری عادل و خدمتگذار بوده اند برای قوم خود. در اين ميان تغيير حکومت ها به علت ظلم بی حد حکومت، تنها به تغيير حاکم از الف به بائی می انجاميده که قدرت بيشتری داشته و ادعای عدالت می کرده است. حتی در بسياری از تاريخ سراغ داريم که اين حاکم جديد مدتی اندک رعيت را راضی نگه می داشته اما در طول زمان باز هم، همان آش بوده و همان کاسه. قدرت با اين همان می کرده که با ما سبقش. يکی ديگر از نکات جالب در اين ديکتاتور ها اين است که برای مشروعيت گرفتن خود را به گونه ای به خدا وصل می کردند( يا مثل فرعون ادعای خدايی داشتند و يا مانند بسياری خود را جانشين خدا در زمين می دانستند) . اما در سده های اخير، يک تغيير بنيادين صورت گرفت و قضيه از بيخ و بن عوض شد. نتيجه همين شد که دموکراسی می خوانندش. قدرت را مردم هر از چندی به دست فرد يا حزبی می دهند که می خواهند و پس از زمانی اگر نشد آنچه انتظارش را داشتند می دهندش به ديگری. يعنی اصل فرد محوری به اميد اينکه حاکم آدم خوبی باشد، عوض شد. نظام طوری تغيير کرد که حلقه فيدبک آنقدر قوی باشد که هيچ پدر سوخته ای نتواند سوء استفاده کند از قدرت.

در نظام های ديکتاتوری گذشته، اگر حاکم خوب بود و خوب می ماند، همه چيز خوب پيش می رفت، اما در نظام های مبتنی بر دموکراسی لازم نيست حاکم، آدم خاصی باشد، سيستم به او اجازه نمی دهد از يک حدی بيشتر خرابکاری کند. به عقيده من نقطه قوت دموکراسی در همين حلقه فيدبک است که از خروجی ( وضعيت حکومت و جامعه و خواسته های مردم و اجرای آن ) به مردم می آيد و می توانند انحرافات را درست کنند. اگر نحوه پياده سازی اين فيدبک بد باشد، دموکراسی توان خود را از دست می دهد.

به عقيده من حکومت جمهوری اسلامی به علل زير دموکراسی نيست:

الف) وجود ولی فقيه به عنوان يک حاکم مادام العمر ( نگوييد که مجلس خبرگانی که اعضايش توسط شورای نگهبان زير نظر رهبری تاييد صلاحيت می شوند می تواند رهبر را عوض کند)

ب) فيلتر نظارت استصوابی که باعث می شود نظر مردم مستقيما اعمال نشود.

ج) وجود سد شورای نگهبان منتخب رهبر برای نهايی شدن قوانين تصويب شده در مجلس

د) محدوديت رسانه ها که حقايق به صورت دلخواه حکومت به دست مردم می رسد


 

حالا اگر قدرت معصوم نيست، لا اقل بايد اجازه بدهند خراب کاری هايش را فرياد بزنند که ديگر تکرار نشود (چنانچه در اروپا و امريکا انجام می شود) . اما در ايران ما به قول آقای بنی صدر، يک حکومت ديکتاتوری را با يک ديکتاتوری ديگر عوض کرديم.

نظر شما چيست؟


 

Wednesday, June 13, 2007

Human beings are reward maximizers!

آيا واقعا همان طور که روانشناس ها و جامعه شناس ها و خیلی چیز دان و شناس های دیگر می گویند، آدميان دنبال بيشينه کردن سود خود هستند؟ وقتی به اين ها بگویی کمک کردن به ديگران و از اين قبيل تعاملات با ديگران (محبت کردن، خير خواهی و ...) چه جایی دارد در تئوری شما می گويند: اين کارها ايجاد پاداش درونی می کند و انسان مذکور از کرده خویش احساس رضایت پيدا کرده و این سود اوست... نمی دانم اين تئوری تا چه حدی با واقعيت سازگار است اما عملا چيزی که من ديده ام اين است که اکثر آدم ها به دنبال سود خود هستند آن هم از نوع بيرونی اش، و يک مثقال هم به بقيه فکر نمی کنند

Monday, June 11, 2007

توچال درمانی

اين يک فرضيه است که ديروز يکی از دوستانم ارائه کرد و من يه کم ماديفايش کردم:

اکثر بيماری ها اگر بيمار به توچال برود، بهبود خواهند يافت. درمان چندان آسانی نيست برای همه ولی خوب اينم يک راهش است ديگر! وای که دلم چقدر تنگ شده برای توچال شبانه ... من يک بند به اين تئوری اضافه می کنم که اگر توچال درمانی به صورت تنها و شبانه انجام شود، اثرات آن به صورت چشمگيری افزايش می يابد. می گيد نه امتحان کنين

در ضمن به جودی ابوت هم بگم که ای به چشم. برنامه رو دوباره راه می اندازيم ولی به نظرم جهت همراهی با ابوالزوجه محترم بايد روزش رو از جمعه به پنجشنبه تغيير بديم. تا چه افتد در کفه های ترازوی تقدير و اراده

Sunday, June 10, 2007

Standing on the shoulders of giants

Granted, when you stand on the shoulders of giants, sometimes it can be uncomfortable for the giants. Our own request is that should our colleagues ever decide to stand on our shoulders, they refrain from wearing spiked heels.

Authors of an article from Stanford University

Wednesday, June 6, 2007

سرود کوهستان

شب و روز آمد و رفت از پی هم

به صحرا رفتم و زمین رو کندم

به صحرا و به خانه

خوردی غم زمانه

چو گلهای طلایی طلایی به زردی مبتلایی...

دلی دارم دلی درکشت گندم

دلی در سینه دارم مال مردم

که رنجانده دلت را ؟

که برده حاصلت را؟

اگر صد سال دیگر ندانی اسیر غم بمانی!

در آن روزی که خرمن می افشانم

گل حسرت بر دل می نشانم

بیفشان خرمنت را ..بران گاوآهنت را

فدای دستای پر پینه ات ..دل پر کینه ات..

سرم سودایی و سودا کجا بود

در این عالم که جز ما فکر ما بود؟

به فکر خود خودت باش..مکش آه و مگو کاش

آخر در دل حسرتت بمیرد..دردت درمان پذیرد..

زمستون رفت و سرماها سر اومد

بهار زندگی اما نیومد

بهار آید به خانه..گیرد از ما نشانه

همه صحرا رو خرم ببینیم ..گل گندم بچینیم...


دوست دارم کولمو بردارم . شب باشه و تاريکی و تنهايی ... و راه بيفتم به سمت توچال یا علم چال یا هر چال دیگه ای و فکر کنم ... فکر کنم به همه چیز. شب توی کوه انگار به آدم الهام میشه. سکوت کوهستان با صدای گاه گاه باد و آب

Saturday, June 2, 2007

جمهوری اسلامی و آزادی

ماجرای اتوبوس نويسندگان را که در دوره صدارت آقای هاشمی قصد سفر به ارمنستان داشتند و وزارت اطلاعات قصد ساقط کردن آن به دره در گردنه حيران را داشت، بارها خوانده بودم. اما وقتی پريشب قصه را از زبان فرج سرکوهی عزيز که عضو وقت کانون نويسندگان بود شنيدم، گويی خود را در صحنه ماجرا حس می کردم ... آه که چقدر ظالمند اين آدم ها و قدرت چقدر مستی آور و کور کننده است. آيا اگر روزی جناياتی که در جمهوری اسلامی انجام شده آزادانه گفته شود، کارنامه رژيم نمره ای بهتر از کارنامه پهلوی می گيرد؟ گمان نمی کنم