يکی از دوستان کامنتی گذاشته بود که: اگر می خواهی از شر خاطرات تلخ گذشته رها شوی بايد ببخشی. مسببينش را و خودت را نيز! با او کاملا موافقم. اما مسايلی هست در اين ميان که کلنجار رفتن با خود را طاقت فرسا می کند. البته تو راست می گويی، چاره ای جز بخشش نيست! اما نه از سر کرامت و بزرگواری است اين گذست که از فرط بيچارگی و استيصال است. از سر اين است که گزينه ديگری وجود ندارد. قبول دارم! اين از کوچکی آدم هاست که دلشان سخت صاف می شود و کدورت ها دير بيرون می رود از قلبشان. اما من چه کنم که به بزرگی فيل نشدم و شدم يک آدمک حقير؟ تو بگو من چه کنم
چرا وقتی آدم ها به جای يک عذر خواهی همراه با پشيمانی (که البته می تواند هيچ تاثيری در التيام درد طرف مقابل نداشته باشد)، هزار و يک دليل احمقانه برای کار غلطشان می آورند اين قدر کمدين های ماهری می شوند؟ می شود کتاب توجيهاتشان را به عنوان کمدی چاپ کرد و جماعت را خنداند. نوشتم کمدی اما بهتر بود می گفتم تراژدی يا شايد طنز تلخ يا هر چيز ديگری توی همين مايه ها.
No comments:
Post a Comment