Tuesday, December 16, 2014

رود باید شد و رفت

بسته نسبتا مفصلی آماده کرده بود. خیلی بزرگ نبود ولی سنگین بود به اندازه بار یک عمر زندگی. برای بار آخرهمه چیز را خوب نگاه کرد. همه خاطره ها، بغض ها، لبخند ها، نگاه ها، همه و همه را. نه برای اینکه مطمئن شود چیزی کم و کسر نگذاشته است. فقط می خواست یک بار دیگر، شاید برای بار آخر گذشته را مرور کند. هرچند که همه این ها در حافظه اش خیلی زنده تر ماندنی است. ولی خوب چه می توان کرد؟ آدمیزاد است دیگر. 
به هر حال خواننده عزیز! داشتم می گفتم. بسته را جمع کرد و رفت کنار رودخانه. خیلی آرام سپردش به آب که با خود ببردش. بعد ایستاد و نگاه کرد دور شدنش را. 
باد می وزید. باد سرد آخر پاییز.

No comments: