خود افسرده طفلکیم که رفته بود کز کرده بود یک گوشه را بغل کردم
اشکهایش را پاک کردم
گفتم غصه نخور پسر جان
درست می شود خوب
همیشه که اینطور نمی ماند خوب
خودم ولی دلش بدجوری شکسته بود
هق هق گریه می کرد
نفسش هی بند می آمد
بغض می کرد هی
No comments:
Post a Comment