هشت ساعت و سی دقیقه -- هشت ساعت و سی دقیقه اختلاف طلوع و غروب بود در سرزمین من و جایی که زندگی می کردم. صبح و شبمان به هم آمیخته بود. سه و نیم بعد از ظهر من نیمه شب بود در دیار دوست. هشت ساعت و سی دقیقه اختلاف بود بین من و کسانی که دوستشان می داشتم.
یک سال و هشت ماه پیش، در شبی از شب های سرد زمستان، جایی که هنوز اختلاف با دیار دوست هشت ساعت و نیم بود زندگیم را چپاندم در یک چمدان و آمدم به جایی با ده ساعت و نیم اختلاف زمانی. چه شبی بود ... تلخ تلخ تلخ. شبی که "من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود"
آریزونا با آن ساعت عجیب و غریبش (که جلو نمی کشندش در تابستان) ما را بین ده و نیم و یازده و نیم معلق کرد. و حالا کالیفرنیا به تاکید می گوید که یازده ساعت و سی دقیقه. یازده ساعت و سی دقیقه خیلی نزدیک است به دوازده ساعت. و دوازده ساعت نصف یک شبانه روز است. یعنی من دقیقا یک جایی زندگی می کنم آنور زمین. اینور زمین نیستم هیچ جور! آنور زمینم. یعنی اگر تهران زمین را سوراخ کنی و بیایی آنور زمین می رسی حوالی همین جا. این یعنی در مرداد، ماه را نمی توانیم با هم نگاه کنیم. آخر وقتی اینجا شب است آنجا روز است و بالعکس. و هیچ کس نمی فهمد این چه جنایت بزرگی است.
No comments:
Post a Comment