The film is such an honest and beautiful documentary about mental illness in men. I couldn’t hold my tears looking at John’s sad eyes.
Sunday, December 15, 2019
Wednesday, November 27, 2019
Monday, November 25, 2019
از فرمایشات حضرت مولانا
در وصالت چه را بیاموزم؟
در فراقت چه را بیاموزم؟
یا تو با درد من بیامیزی
یا من از تو دوا بیاموزم
می گریزی ز من که نادانم
یا بیامیز یا بیاموزم
در فراقت سزای خود دیدم
چون بدیدم سزا بیاموزم
خاک پای تو را به دست آرم
تا از او کیمیا بیاموزم
آفتاب تو را شوم ذره
معنی والضحی بیاموزم
کهربای تو را شوم کاهی
جذبه کهربا بیاموزم
همچو ماهی زره ز خود سازم
تا به بحر آشنا بیاموزم
همچو دل خون خورم که تا چون دل
سیر بی دست و پا بیاموزم
در وفا نیست کس تمام استاد
پس وفا از وفا بیاموزم
ختمش این شد که خوش لقای منی
از تو خوش خوش لقا بیاموزم
Thursday, November 21, 2019
دلم تنگ آمده
ای شب تـو بـه روزگار مـن میمـانی
ای مـاه نهان به یار من مـیـمـــــانی
ای ابر سیه تو هم به این حالت زار
بر دیـدهی اشک بـار من مـیـمــانی
در جای دلم به شیشه خون باقی ماند
در سر عوض خرد، جنون باقی مــاند
سیـمـرغ بـودم بـه دام عشق افتــادم
در دام کبـوتـر زبـون بـاقـی مــــــاند
دلـدار مـــــرا ز من مـلالـیـسـت مگر
آسـایـش دل کار محـــالـیـسـت مگر
یک روزه در انـتـظــار او پـیــر شـدم
هر ساعت انـتـظـــار سالیست مگر
یــا مــولا دلــــــــم تـــــنـگ آمــــده
شیشۀ دلم ای خدا زیر سنگ آمده
Monday, November 18, 2019
Saturday, November 16, 2019
کمکم کن...
آدم ها برای هیلینگ احتیاج به کمک دارند، احتیاج به ساپورت سیستم دارند، احتیاج دارند کسی باشد که بشود به او تکیه کرد...
حضرت گوگوش میفرماید (و درست هم می فرماید):
کمکم کن
نذار اینجا لب مرگو ببوسم...
Friday, November 8, 2019
برای تو
این روزها که سرشار از اندوهم
شادیهای کودکیام همه برای تو
بغض راه گلویم را بستهاست
لبخندهای گاهگاهم اما برای تو
دستم که دیگر به نوشتن نمیرود
نامههای عاشقانهی نوجوانیام برای تو
شیرهی جانم برای تو
نفسهای خستهام مال تو
دستهای سردم
و آخرین قطرههای اشکم
تقدیم به تو
گم شدهام، پیدا نمیشوم
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آ ای کوکب هدایت
Wednesday, November 6, 2019
hiding under the sheets
i feel like hiding under the sheets; like hiding under the sheets until the end of the time.
Tuesday, November 5, 2019
Monday, October 28, 2019
ترانه - کیوسک
ترانهی کیوسک رو خیلی دوست داشتم. دائم گوش میدادم. خیلی میچسبید...
بهانههای الکی برای فاصله: میخواستم ببینمت ولی خیابونا شلوغ بود و از این حرفا...
امروز دوباره گوش کردمش. بعد از شاید دو سه سال! چطور میشه حال و هوای آدم عوض میشه؟ تلخ شدهام این روزها. مثل زهر. گوشه گیر شدهام. رفتهام توی لاک خودم...
Wednesday, October 9, 2019
Berkant - Samanyolu
This song melts my heart.
Turkish lyrics:
Sen kalbimin mehtabısın güneşisin
Sen ruhumun vazgeçilmez bir eşisin
Bir şarkısın sen ömür boyu sürecek
Dudaklarımdan yıllarca düşmeyecek
Ruhum senin kalbim senin ömrüm senin
Yıllar geçse ölmeyecek bende sevgin
Bir şarkısın sen ömür boyu sürecek
Dudaklarımdan yıllarca düşmeyecek
Uzaklara kaçıversek seninle biz
Birgün elbet göze gelir bu sevgimiz
Bir şarkısın sen ömür boyu sürecek
Dudaklarımdan yıllarca düşmeyecek
English translation:
You! You are the moonlight of my heart, the sun of my heart
You! You are the indispensable half of my soul
You are a song to last a lifetime,
That will not leave my lips for years
My soul is yours, my heart is yours, my life is yours
My love to you will never die even after years
You are a song to last a lifetime,
That will not leave my lips for years
Wish we could run far away, just you and me
An evil eye will surely touch our love someday here
You are a song to last a lifetime,
That will not leave my lips for years
Monday, October 7, 2019
به نرمی ابر به زلالی آب
کاش می شد دلهایمان نرم میشد
به نرمی ابر
و کاش میشد قلبهایمان صاف میشد
به زلالی آب
و ای کاش میشد تلخی رخت بر میبست و از میان ما میرفت
و آنقدر دور میشد که انگار هرگز نبودهاست
Tuesday, October 1, 2019
جناب حافظ
بعد از مدتهای مدید نشستم حافظ خوندم. به یاد روزهای نوجوانی... چقدر شعر میخوندم. چقدر شعر حفظ بودم.
بفرموده باشد که:
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار
جهان و هرچه در او هست سهل و مختصرست
ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار
Monday, September 30, 2019
چقدر نوشتیم، چقدر خط زدیم
چقدر نوشتیم
چقدر خط زدیم
چقدر عاشق شدیم
و چه دلشکسته ایم هنوز در پس این سالها
Monday, September 9, 2019
Love is so short; forgetting is so long.
Tonight I can write the saddest lines.
Write, for example, 'The night is starry and the stars are blue and shiver in the distance.'
The night wind revolves in the sky and sings.
Tonight I can write the saddest lines.
I loved her, and sometimes she loved me too.
Through nights like this one I held her in my arms.
I kissed her again and again under the endless sky.
She loved me, sometimes I loved her too.
How could one not have loved her great still eyes.
Tonight I can write the saddest lines.
To think that I do not have her. To feel that I have lost her.
To hear the immense night, still more immense without her.
And the verse falls to the soul like dew to the pasture.
What does it matter that my love could not keep her.
The night is starry and she is not with me.
This is all. In the distance someone is singing. In the distance.
My soul is not satisfied that it has lost her.
My sight tries to find her as though to bring her closer.
My heart looks for her, and she is not with me.
The same night whitening the same trees.
We, of that time, are no longer the same.
I no longer love her, that's certain, but how I loved her.
My voice tried to find the wind to touch her hearing.
Another's. She will be another's. As she was before my kisses.
Her voice, her bright body. Her infinite eyes.
I no longer love her, that's certain, but maybe I love her.
Love is so short, forgetting is so long.
Because through nights like this one I held her in my arms
my soul is not satisfied that it has lost her.
Though this be the last pain that she makes me suffer
and these the last verses that I write for her.
-Pablo Neruda
Write, for example, 'The night is starry and the stars are blue and shiver in the distance.'
The night wind revolves in the sky and sings.
Tonight I can write the saddest lines.
I loved her, and sometimes she loved me too.
Through nights like this one I held her in my arms.
I kissed her again and again under the endless sky.
She loved me, sometimes I loved her too.
How could one not have loved her great still eyes.
Tonight I can write the saddest lines.
To think that I do not have her. To feel that I have lost her.
To hear the immense night, still more immense without her.
And the verse falls to the soul like dew to the pasture.
What does it matter that my love could not keep her.
The night is starry and she is not with me.
This is all. In the distance someone is singing. In the distance.
My soul is not satisfied that it has lost her.
My sight tries to find her as though to bring her closer.
My heart looks for her, and she is not with me.
The same night whitening the same trees.
We, of that time, are no longer the same.
I no longer love her, that's certain, but how I loved her.
My voice tried to find the wind to touch her hearing.
Another's. She will be another's. As she was before my kisses.
Her voice, her bright body. Her infinite eyes.
I no longer love her, that's certain, but maybe I love her.
Love is so short, forgetting is so long.
Because through nights like this one I held her in my arms
my soul is not satisfied that it has lost her.
Though this be the last pain that she makes me suffer
and these the last verses that I write for her.
-Pablo Neruda
Thursday, August 1, 2019
ترمیم زخمهای کودکی
می گردم در گوشه گوشههای گمشدهی کودکی، در لابلای زخم های چرک کرده و متعفن اما رها شده. در پس ذهنم نگاه معصوم و غم انگیز پسرکی است که پر است از ترس و نگرانی. آی عزیز دل من، آمده ام از پس این همه سال تا بغلت کنم، تا دلداریت بدهم. دستت را به من بده، بیا با هم قدم بزنیم و دردهایت را قسمت کنیم.
آی پسرک تنهای بی پناه من، حرفت را به من بزن. انقدر ساکت نباش، انقدر در خودت خراب نشو...
Tuesday, July 30, 2019
کینتسوگی
گفت احتمالا همه چیز از هم میپاشد و بعد باید بگردی و تکه تکههایت را جمع کنی از روی زمین. تکه هایی که می خواهی و بعد به هم بچسبانی...
یاد کینتسوگی میافتم. هنر ژاپنی تعمیر ظرف های سفالی شکسته با چسبی از پودر طلا یا نقره. ظرف تعمیر شده از ظرف سالم با ارزشتر و زیباتر میشود. یعنی میشود یک روزی دل هزار تکهی ما دل شود؟
Wednesday, July 3, 2019
باران
کاش باران میآمد
و میشست همهی دلتنگیهایمان را
و ترسهایمان را
و بغض هایمان را
و کاش باد ما را میبرد
جایی که دوری نباشد
جایی که جدایی نباشد
و کاش آسمان آغوشش را میگشود
و برایمان مهربانی سوغاتی میآورد
و کاش
تو
اینجا بودی
Friday, June 28, 2019
مارپیچ
سالها پیش نشسته بودم به حرف با دوستی که از خوبان روزگار است از گل گلتر. صحبت از زندگی بود و بازگشت به گذشته. از تکرار مکررات و تکرار و تکرار و تکرار...
گفت سمبل مارپیچ که بومیهای امریکا روی سنگ میتراشیدهاند نمادی از همین تکرار چرخههای زندگی است. بعد از سالها بر می گردی سر جای اول، با کمی فاصله...
ای فسانه مرا آرزو نیست
که بچینندم و دوست دارند
زادهی کوهم، آوردهی ابر
به که بر سبزهام وا گذارند
با بهاری که هستم در آغوش
کس نخواهم زند بر دلم دست
که دلم آشیان دلی هست
زاشیانم اگر حاصلی نیست
من برآنم کزان حاصلی هست
به فریب و خیالی منم خوش
Monday, May 27, 2019
آلبوم دوست داشتنیها
کاش میشد همهی خاطرات خوب و اتفاقات خواستنی را جمع کرد، مثل یک آلبوم عکس، و بعد رفت در آن زندگی کرد.
اگر میشد، تو را میبردم توی آلبوم دوست داشتنی هایم و برادرهایم را. کمی قهوهی خوب با شکلات تلخ. توچال هم حتما جایی داشت. گربهها هم می آمدند. بهار هم می آمد. عطر نان تازه و بوی نفس های تو...
Monday, April 29, 2019
این کفش نوستالژیک نایکی
رفتم کفش ورزشی بخرم از سایت نایکی که گیر سه پیچ داد باید لاگاین کنی. پس از تلاش زیاد برای پیدا کردن پسورد، کاشف به عمل آمد که سایت فخیمهی نایکی آدرس من را استیت کالج میداند: شمارهی ۱۰۵ کانینگهام هال! آنقدر زمان گذشته و زندگی من بالا و پایین رفته که باورم نمیشود آن آدرس را. زندگی در فینیکس، لوس آنجلس، سالت لیک سیتی، این همه بالا و پایین و کلنجار با خودم و با بقیه.
به هر حال آن روزها هم بخشی از منند و جاده ای که به امروز من رسیده از آن دوران عبور کرده، از شمارهی ۱۰۵ کانینگهام هال.
Wednesday, April 10, 2019
این مکان مقدس
دخترک از پشت پیشخوان میگوید اگر اسپرسوی جدید را دوست نداشتی بگو مثل همیشه برایت درست کنم. لبخند میزنم و از محبتش تشکر میکنم.
مینشینم و دفترم را باز میکنم. باید نوشته ای را پاکنویس کنم که بیست و پنج سال از تاریخش گذشته است. اسپرسوی جدید کمی سنگینتر و تلختر از اسپرسوی همیشگی است ولی بد نیست. کارم تمام میشود. می فرستمش. راستش همهی این فکر کردنها و نوشتنها برای خودم است و نه برای خواننده.
باری از روی دوشم برداشته شده است. احساس قدرت میکنم. حس آسیبپذیر بودنم رو به بهبود است. از پنجره به بیرون نگاه میکنم. برف و باران بهاری تازه تمام شده و زمین خیس است. در حیاط روبرو گل های زرد و سفید نرگس خودنمایی میکنند. درختی غرق از شکوفههای صورتی است. زندگی همچنان جریان دارد و اخیرا بیشتر از قبل زیبایی هایش را نشانم میدهد.
Tuesday, April 2, 2019
شادی و ناشادی
گاهی شاد و سرحالم
اغلب اوغات ولی غمگین، ترسیده، مضطرب، و افسرده. بسیار جنگیده ام با این بیماری افسردگی. گاهی خسته می کندم!
نشسته ام در قهوه خانه. چند دانش آموز دبیرستانی می آیند تو. پر از شور پر از شادی پر از هیجان. حسودی ام می شود. دلشان همیشه شاد باشد.
Monday, February 25, 2019
سایه
نشسته ام به در نگاه می کنم
دریچه آه می کشد
تو از کدام راه می رسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و
دیر شد.
-سایه
Friday, January 18, 2019
چه را بیاموزم؟
در وصالت چه را بیاموزم؟
در فراقت چه را بیاموزم؟
خاک پای تو را به دست آرم
تا از او کیمیا بیاموزم
آفتاب تو را شوم ذره
معنی والضحی بیاموزم
کهربای تو را شوم کاهی
جذبهی کهربا بیاموزم
-مولانا
Wednesday, January 16, 2019
آرامش، اعتماد به نفس و غیره
در دوره نوجوانی و نیمی از دوره جوانی منبع آرامش و اعتماد به نفس برای من مذهب بود و خدا. کم کم که دین رنگ باخت و محو شد و رفت، آرامش و اعتماد به نفس هم برای من کمتر و کمرنگ تر شد. باید جایگزینی پیدا کرد واقعی و از درون. باید دنیایی ساخت بهتر از این، سرشار از مهر، پر از دوستی و خالی از نفرت و زشتی.
Subscribe to:
Posts (Atom)