سالها پیش نشسته بودم به حرف با دوستی که از خوبان روزگار است از گل گلتر. صحبت از زندگی بود و بازگشت به گذشته. از تکرار مکررات و تکرار و تکرار و تکرار...
گفت سمبل مارپیچ که بومیهای امریکا روی سنگ میتراشیدهاند نمادی از همین تکرار چرخههای زندگی است. بعد از سالها بر می گردی سر جای اول، با کمی فاصله...
ای فسانه مرا آرزو نیست
که بچینندم و دوست دارند
زادهی کوهم، آوردهی ابر
به که بر سبزهام وا گذارند
با بهاری که هستم در آغوش
کس نخواهم زند بر دلم دست
که دلم آشیان دلی هست
زاشیانم اگر حاصلی نیست
من برآنم کزان حاصلی هست
به فریب و خیالی منم خوش
No comments:
Post a Comment