دخترک از پشت پیشخوان میگوید اگر اسپرسوی جدید را دوست نداشتی بگو مثل همیشه برایت درست کنم. لبخند میزنم و از محبتش تشکر میکنم.
مینشینم و دفترم را باز میکنم. باید نوشته ای را پاکنویس کنم که بیست و پنج سال از تاریخش گذشته است. اسپرسوی جدید کمی سنگینتر و تلختر از اسپرسوی همیشگی است ولی بد نیست. کارم تمام میشود. می فرستمش. راستش همهی این فکر کردنها و نوشتنها برای خودم است و نه برای خواننده.
باری از روی دوشم برداشته شده است. احساس قدرت میکنم. حس آسیبپذیر بودنم رو به بهبود است. از پنجره به بیرون نگاه میکنم. برف و باران بهاری تازه تمام شده و زمین خیس است. در حیاط روبرو گل های زرد و سفید نرگس خودنمایی میکنند. درختی غرق از شکوفههای صورتی است. زندگی همچنان جریان دارد و اخیرا بیشتر از قبل زیبایی هایش را نشانم میدهد.
No comments:
Post a Comment