Tuesday, October 30, 2018

ًقاآنی

بفرموده باشد که:

چه غم ز بی کلهی؟ آسمان کلاه من است!
زمین بساط و در و دشت بارگاه من است.
دمی که مست زنم تکیه در برابر دوست
هزار راز نهانی به هر نگاه من است
هزار مرتبه بر تربتم گذشت و نگفت
که این بلاکش افتاده خاک راه من است

*‌بیت اولش را از زبان ابراهیم گلستان شنیدم در مصاحبه‌اش با رادیو فردا و به دلم نشست.

Tuesday, October 9, 2018

Autumn Leaves - Stringspace


The falling leaves drift by my window
The falling leaves of red and gold
I see your lips, the summer kisses
The sunburned hands I used to hold

Since you went away, the days grow long
And soon I'll hear old winter song
But I miss you most of all, my darling
When autumn leaves start to fall

Since you went away, the days grow long
And soon I'll hear old winter song
But I miss you most of all, my darling
When autumn leaves start to fall

I miss you most of all, my darling
When autumn leaves start to fall

Monday, October 8, 2018

تا قهوه خانه هست زندگی باید کرد

کارتل پاتوق هرروزه‌ام بود در فینیکس. مسیر بیست دقیقه‌ای دانشگاه تا قهوه‌خانه را معمولا پیاده می‌رفتم. اواخر پاییز تا اوایل بهار لذت این پیاده‌روی دوچندان می‌شد با هوای دلچسب بهاری صحرا. محله‌ی زیبای اش و میپل با آن همه گل و دار و درخت...
یکی از نگرانی‌هایم از نقل مکان به سالت لیک از دست دادن کارتل بود. خدا را صدهزار مرتبه شکر که سالت لیک علیرغم فرهنگ بدون کافئین مورمن‌ها پر است از قهوه‌خانه‌های عالی. حالا پاتوق هرروزه‌ام شده است پابلیک، با قهوه‌های عالی‌ و آدم‌های مهربانش.
زنده باد قهوه و زنده باد قهوه‌خانه.