عاشقی همیشه برای من تجربه ای بوده است بی اندازه ارزشمند. رها شدن در آرزوی معشوق و عبور از همه مرز های خویشتن. این که کسی بیاد و بشود همه دار و ندار آدم. این که حاضر باشی همه چیزت را، همه دارایی ات را، حتی آبرویت را بریزی پای کسی و باکی نداشته باشی از سرانجام. همیشه عمق این تجربه ها برایم معنی زندگی بوده است. ماندگاری این حس ها اما سوال همیشگیم بوده است. آیا می توان عاشق ماند؟ آیا می توان پرواز کرد تا ابد در آن اوج مستی عشق یا سر آدم بالاخره یک روز می خورد به سقف عاشقی و به همان سرعت سقوط می کند؟
اسکات پک شاید بهترین جوابی که تا به حال شنیده ام را داده است به این سوالات، در کتاب «راه کمتر رفته»اش! توضیح می دهد که هر چیز ارزشمندی در وجود آدمیزاد با تلاش و زحمت به وجود می آید، و به نوعی آدم را بزرگ می کند، وسیع می کند و آزاد. عاشقی ولی آن طور که ما از آن حرف می زنیم عموما با یک نگاه یا چیزی شبیه به این شروع می شود، و تقریبا ما در ایجاد آن نقش چندانی نداریم. باری چنین عاشق شدن، زحمت و تلاشی لازم ندارد، و به طبع ارزشمند هم نیست. اسکات پک ادامه می دهد که این نوع عاشقی محکوم به شکست هم هست! نویسنده توصیه می کند که پذیرفتن این واقعیت قدم اول در ایجاد عشق واقعی است، عشقی که با تلاش به دست می آید و باعث رشد آدم های درون رابطه می شود. عشقی که از گذراندن وقت، اندیشیدن به جزییات، توجه به نیازهای طرف مقابل و تقویت دیگر جنبه های انسانی در فرد به وجود می آید. در نهایت پک توضیح می دهد که عشق سطحی چطور نوعی غریزه خودخواهانه است در حالی که عشق واقعی به رشد انسانی معشوق توجه می کند، مسیری که علاوه بر معشوق باعث رشد عاشق نیز می شود.
آی اسکات پک عزیز! کاش کسی کتاب شما را سال ها پیش می داد ما می خواندیم. ولی خوب باز هم شنیدنش الان بهتر است تا این که زندگی و شکست های پیاپی یادمان بدهد. چقدر گاهی دلم تنگ می شود برای یک فنجان قهوه ساده و یک فنجان کارامل ماکیاتو و یک بعد از ظهر سرد پاییزی ...
«آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست»
پی نوشت: اسم کتاب را در پست قبل نیز آورده بودم.
The road less traveled - Scott Peck