حالم بهم می خوره وقتی مهندسای مثلا با تجربه مملکت رو می بینم. اونم تو رده های بالا. سمبل بی سوادی و حماقت و بلاهت و مفت خوری با یه زبون دراز. می ترسم یه روز منم بشم مثل اینا
حسودیم نمیشه. حسرت می خورم. من باید یعنی الان اینجا باشم؟
تز و مقاله و پیچوندن شرکت و خل بازی شده کارای این روزای من.
دلم برای کوه رفتن تنگ شده. توچالو که می بینم صبحا از تو ماشین یه جوریم میشه
... میشه داد زد آی مردم کلا به ...