زندگی ما آدم ها هم به کتاب داستان می ماند. یک فصلش تمام می شود و فصلی دیگر آغاز. بعضی فصل هاش کند است، بعضی هاش تند. گاهی در اوج است و گاه در فرود. پایان بعضی فصل هاش قابل پیش بینی است، گاهی هم نیست ...
Thursday, May 26, 2016
Wednesday, May 18, 2016
Tuesday, May 17, 2016
جای تو خالی - افشین
به یاد نوستالژی های سالیان نه چندان دور
من این جا یادت هستم
تو اون جا بی خیالی
تو آسمون چشمم
جای تو مونده خالی
جای تو خالی
Wednesday, May 4, 2016
نیمه اردیبهشت
دقیقا هفت سال گذشت. چهارم ماه مه دوهزار و نه، پانزده اردیبهشت ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت. یک ماه و نیم قبل از آن انتخابات لعنتی. تهران داشت کم کم پوست می انداخت که من زندگی ام را جمع کردم ریختم توی چند تا چمدان و سوار هواپیما شدم. همان هواپیمایی که چند ماه قبل آرزو کرده بودم پرواز کند و من هرگز به آن خاک نفرین شده بر نگردم.
تهران
دوحه
واشنگتن
استیت کالج
بوی باران به همراه عطر هوای بهاری استیت کالج هنوز در سرم هست.
هفت سال گذشت، پر از دلتنگی پر از زندگی تازه پر از دوری پر از دل شکستگی پر از هزار و یک جور امید و نا امیدی.
یاد ناصر خان مه آبادی می افتم که سر سفره ختم بابا خواند:
"بد نامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زاین و آن گذشت"
Subscribe to:
Posts (Atom)