اومدم یه فوتی بکنم خاک روی این بلاگ کهنه رو بلکه یه کم جون بگیره، دیدم پست پونصدم وبلاگمه. پونصد بار اینجا نوشتم تو شادی، تو غصه، تو عاشقی، تو فارغی، تو بالا و پایین زندگی. از بیست و چند سالگی تا آخرای سی سالگی.
عمر آدم بدجور تند میگذره ها. اصلا چشم باز میکنی میبینی همه چیز گذشت و رفت. مصائبی که یه روز سایهش روی همهی زندگیم بود الان دیگه انقدر خاک خورده که انگار هرگز نبوده. طلاق و دربدری. خندهم میگیره. آدم نباید خودشو علاف چیزای جفنگ کنه. باس حرکت کرد و رفت.
این روزها همهی فکر و ذکر و عشق و دلم بند یه پسربچهی کوچیکه که چشماش برق میزنه. همیشه بخندی پسر گل بابا.