خوشحالم که مردم خوشحالن. خوشحالم که ریختن تو خیابونا و زدن و رقصیدن. شادی گوهری که از ما دریغ شده است.
Friday, June 15, 2018
Monday, June 4, 2018
رد پاهایی که محو می شوند ولی باقی می مانند
روزگاری کمر بسته بودم به حفظ گذشته ها. چنگ زده بودم به چهار تا عکس، چند ثانیه فیلم، دو خط نوشته ... هرچیز که من را به تو وصل می کرد. هرچیزی که حکایت می کرد من و تو روزگاری ما بوده ایم...
از آن روزها، سال ها می گذرد.
روزگاری هم بود که کمر بسته بودم به پاک کردن خاطره ها. وسواس گونه می گشتم دنبال آخرین اثرات باقی مانده از گذشته ها و یک به یک پاکشان می کردم، از بین دفترچه های یادداشت، لا به لای فایل های موبایل و کامپیوتر.
از آن روزها هم سال هاست که می گذرد.
این روزها کنار آمده ام با جای پایی که آدم ها و آمدن و رفتن شان گذاشته است روی دلم. رد پای بعضی ها هنوز گاهی درد می گیرد، ولی از پا نمی اندازدم. واقعیت زندگی شاید همین باشد. همین کنار آمدن و به صلح رسیدن با خودت و با بقیه.
Subscribe to:
Posts (Atom)