از دیار دوست برایمان مغز آفتابگردان مز مز و لواشک لقمه ای به به آورده اند. الهی کوفتتان بشود ای مومنین و مومناتی که بدون ما از این چیز ها می خورید و یاد ما هم نمی کنید!
Sunday, November 28, 2010
Saturday, November 20, 2010
Tuesday, November 16, 2010
باران
باران که می بارید، سرش را می چرخاند به سمت پنجره. خیابان را نگاه می کرد و درخت های قدیمی اش را. گاهی هم سرک می کشید به پنجره رو به شمال تا بتواند کوه ها را ببیند به امید اینکه برف گرفته باشند و سفید شده باشند. هنوز هم وقتی باران می بارد پنجره ای هست مه بشود به بیرون نگاهی انداخت. اما گویی سالهاست که گذشته است از آن روزها. از آن روزهای بارانی در پس روزهای آفتابی.
Monday, November 15, 2010
کلاف گره خورده
ما آدمیان موجوداتی هستیم بسیار پیچیده. روابطمان با هم نیز همین قدر پیچیده است. در این میان آنچه بسیار سخت است قضاوت است. و عجیب آن که ما به راحتی یکدیگر را قضاوت می کنیم.
Thursday, November 4, 2010
از بهار تا پاییز
امروز یک روز پاییزی است. دقیقا هجده ماه پیش ساعت شش و نیم صبح از تهران پریدیم به قطر و بعد به واشنگتن دی سی و بعد به استیت کالج. حالا دیگر یک سال و نیم از آن روز بهاری گذشته است.
Subscribe to:
Posts (Atom)