Wednesday, February 24, 2010

دو دیالوگ

ز: میشه لطفا تمومش کنی؟

م: یعنی مثلا چه کار کنم؟

ز: مثلا بری، بری پشت سرتم نگاه نکنی

م: می دونی بارها می خواستم این کارو بکنم اما آخه

ز: آخه چی؟

م: آخه نمی تونم آخه دوست دارم

---

ز: یعنی داری می ری؟ واسه همیشه؟

م: آره، گمونم دارم همینکارو می کنم

ز: آخه چرا؟

م: نمی دونم ، مجبورم انگار، کار دیگه ای نمی تونم بکنم، آخه خیلی دوست دارم، می فهمی خیلی

تو ای پری کجایی؟

دل من سرگشته توست

نفسم آغشته توست

به باغ رویاها چو گلت پویم

در آب و آیینه چو مهت جویم

تو ای پری کجایی

در این شب یلدا ز پیت پویم

به خواب و بیداری سخنت گویم

تو ای پری کجایی

Tuesday, February 23, 2010

آسمان و زمین

دوستی نوشته بود هرکجا روی آسمان همین رنگ است اما زمین با زمین خیلی فرق داره. وقتی که دلم برای ذره ذره زمین ایران تنگ شد، فهمیدم که راست می گوید

Monday, February 15, 2010

بلاهت

گاهی وقت ها شرایطی در زندگی آدم پیش می آید که حماقتش به رخ خودش کشیده می شود. لحظات دردناکی است، بسیار بسیار دردناک

Sunday, February 14, 2010

قهر

آنروز که به تلخی از خانه بیرون زدم، می خواستم قهر کرده باشم. گفتم ساعتی که نباشم زنگ می زنی و بر می گردم. امید داشتم به مهربانی ات. حالا که قریب به یک سال می گذرد می دانم که نه دلت برایم تنگ شده و نه حتی به ذهنت خطور کرده که کاش من برگردم. مشکل من بودم که رفتم.