رفتیم مشهد. سفر دوروزه خوبی بود. استقلال هم که ظاهرا در همین شهر قهرمان شد و از قهرمانی اش هیچ نصیب ما نشد جز تاخیر پرواز و برخورد با خیل عظیم طرفداران این تیم در فرودگاه که کم مانده بود آدم را بخورند زنده زنده. صحنه هایی دیدیم که واقعا آدم وحشت می کرد. خوب این هم از روز های آخر عمر ما در این شهر که بالاخره از این چیزها هم دیدیم تا لال از دنیا نرویم
Sunday, April 26, 2009
Monday, April 6, 2009
50 تومنی پیر من
امروز بازم رفتم به دانشگاه تهران. محیط همون محیطی بود که سال 80 با هزار امید و انرژی پا گذاشتم بهش. دانشگاه همان دانشگاه بود و بوگندش هم همان بوگند همیشگی. اما نه من مصطفی 8 سال پیشم و نه بقیه آدمهای آن سال ها را می توانی به سادگی پیدا کنی
Sunday, April 5, 2009
قمار
فکر می کنم هر حرفی که زدم تا حالا یاوه بود. جفنگ محض. حرفی که آدم خودشم بهش عمل نکنه جز ورور چی می تونه باشه؟
چه حسی داره وقتی ببینی باختی؟ چیو؟ یه چیزایی که ارزش داشته و الان دیگه باختیشون! نیشخند می زنم به خودم. نشستن و شعر خوندن و غصه خوردن هم فایده نداره. اصلا خیلی چیزا رو نمیشه جبران کرد
Subscribe to:
Posts (Atom)