Monday, April 1, 2024

و نشد

 گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد     بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد

به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم     شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد

پیام داد که خواهم نشست با رندان     بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد

رواست در بَر اگر می‌تَپَد کبوترِ دل     که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل     چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

به کویِ عشق مَنِه بی‌دلیلِ راه، قدم     که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود     شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد

دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور     بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد

هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر     در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد


حافظ

که منم

 اه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم     کی ببینم مرا چنان که منم

گفتی اسرار در میان آور     کو میان اندر این میان که منم

کی شود این روان من ساکن    این چنین ساکن روان که منم

بحر من غرقه گشت هم در خویش     بوالعجب بحر بی‌کران که منم

این جهان و آن جهان مرا مطلب     کاین دو گم شد در آن جهان که منم

فارغ از سودم و زیان چو عدم     طرفه بی‌سود و بی‌زیان که منم

گفتم ای جان تو عین مایی گفت     عین چه بود در این عیان که منم

گفتم آنی بگفت‌ های خموش     در زبان نامده‌ست آن که منم

گفتم اندر زبان چو درنامد     اینت گویای بی‌زبان که منم

می‌شدم در فنا چو مه بی‌پا     اینت بی‌پای پادوان که منم

بانگ آمد چه می‌دوی بنگر     در چنین ظاهر نهان که منم

شمس تبریز را چو دیدم من     نادره بحر و گنج و کان که منم


مولانا

Monday, June 5, 2023

ای بخفته دل

 ای بخفته دل

هر چه بیده ای خواب بود

اوشیرینه خواب، چینه آب بود

تب داشتی اُی دل

بگو و گو هذیان بود

افسانه و زنجیر جان بود


ای بسا کاران

روزگار نقش ونگاران

خوابه، سرابه

آی بخفته دل

هر چه بیده ای خواب بود

او شیرینه خواب، چینه آب بود




Monday, April 25, 2022

انجیر- بابک خانقلی

بعضی آهنگ‌ها رو که دوست دارم این‌جا هم می‌ذارم. سال‌ها بعد که به آرشیو بلاگ نگاه می‌کنم، حال و روزم رو به یادم می‌آره.



Tuesday, December 7, 2021

ظالم یا مظلوم

 در این دنیایی که ظلم و کثافت سرتاپاشو فرا گرفته اگر بخوایم بین ظالم بودن و مظلوم بودم یکی رو انتخاب کنیم، چه خواهیم کرد؟ تحمل درد و رنج ظلم و بی عدالتی رو ترجیح می‌دیم یا خوشی به قیمت رنج و درد دیگران؟ 

Monday, October 18, 2021

مرگ، نقطه‌ی پایان

حدود یک‌ سالی می‌شد که گهکاه از نانوایی خانگی محله نان یا شیرینی می‌خریدم و دورادور خانمی که نانوایی را اداره می‌کرد می‌شناختم. خانم جوانی شاید مثل من در دهه‌ی چهارم زندگی با دو بچه‌ی کوچک. امروز در اینستاگرام متوجه شدم که تصادف کرده و فوت شده. پلیس دنبال وانتی بوده که وانت در گریز از پلیس به ماشین این خانم برخورد کرده. به همین سادگی، به همین ناگهانی، به همین پوچی، به همین تلخی! مرگ هیچ چاره ندارد. آن خانم دوست‌داشتنی دیگر نیست. چقدر ناتمام! 

Monday, August 30, 2021

جهت خالی نبودن عریضه و باز موندن در این وبلاگ

 اومدم یه فوتی بکنم خاک روی این بلاگ کهنه رو بلکه یه کم جون بگیره، دیدم پست پونصدم وبلاگمه. پونصد بار اینجا نوشتم تو شادی، تو غصه، تو عاشقی، تو فارغی، تو بالا و پایین زندگی. از بیست و چند سالگی تا آخرای سی سالگی. 

عمر آدم بدجور تند می‌گذره ها. اصلا چشم باز می‌کنی می‌بینی همه چیز گذشت و رفت. مصائبی که یه روز سایه‌ش روی همه‌ی زندگیم بود الان دیگه انقدر خاک خورده که انگار هرگز نبوده. طلاق و دربدری. خنده‌م می‌گیره. آدم نباید خودشو علاف چیزای جفنگ کنه. باس حرکت کرد و رفت.

این روزها همه‌ی فکر و ذکر و عشق و دلم بند یه پسربچه‌ی کوچیکه که چشماش برق می‌زنه. همیشه بخندی پسر گل بابا.