نمی دونم درمان کلمه مناسبیه یا نه. دنبال معادل درستی برای کلمه Healing می گردم. برای درد و رنج های غیر جسمانی هیلینگ به نظرم مناسب تره تا درمان ...
به هر ترتیب، سوال اینه که درمان چیه و کی می شه گفت که آدمیزاد درمان شده؟ آیا درد نکشیدن معادل درمان شدنه؟ آیا برگشت به زندگی طبیعی (از نظر نرم جامعه) رو میشه به درمان شدن تعبیر کرد؟
نمی دونم. واقعا نمی دونم. شاید همون حس و حال بی تابی که همراه با هزار درد و رنجه از درمان شدن بهتره. یعنی من شاید کمی اینطوری فکر می کردم. ولی الان نظرم عوض شده. فکر می کنم خیلی از رنج های نوستالژیک من به علت قطع ارتباط با واقعیت بوده، ناشی از بزرگ و کوچک کردن اجزای حقیقت، برای خارج کردن چیز ها از اندازه واقعیشون ... برگشت به واقعیت های زندگی و بیرون آمدن از دنیای خیالی درمان من بوده! گسستن زنجیر های نوستالژیک فانتزی که منو به دنیای خیالی خود ساخته ام وصل می کرد و نمی ذاشت با واقعیت ها اونطور که هستن روبرو بشم.
و چقدر درمان سخت بود! و چقدر درمان طولانی بود! و چقدر همه چیز اونطور نبود که می خواستم و فکر می کردم.
یادمه نوشته بودم دوست دارم مثل اون ژورنالیست انگلیسی باشم که نوشته بود بعد از سالها تونسته بود باری سنگینی که با خودش حمل می کرده رو زمین بذاره! نوشته بودم چقدر دلم می خواد منم بتونم اون حس سبکی رو تجربه کنم. و خوشحالم که واقعا تجربه کردم. واقعا اینبار دیگه تموم شد. تموم تموم تموم. باور نکردنی بود ولی تموم شد.
No comments:
Post a Comment