سال های پیش وقتی محمود احمدی نژاد به زور تقلب یا کودتای انتخاباتی یا هر کوفت و زهر مار دیگری برای بار دوم شد رییس جمهور ایران، بسیاری از هم نسلان من رویاهایمان را بر باد رفته دیدیم. نا امیدی بود که رنگ خاکستری اش را زده بود به در و دیوار شهر. سرکوب بود و خفقان بود و زندان بود و مرگ! یادم می آید جایی نوشته بودم:
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
حالا ده روزی است که در نیمه دهه چهارم زندگی و در ینگه دنیا گرفتار دانلد ترامپ شده ایم. انگار سر زلف ما را گره زده اند با رهبران دیوانه! باز شده ایم قربانی جنون سیاست مداران و زخمی ناامیدی خودمان.
در میانه این غوغا و هیاهو هم صحبتی با دوستان همدل البته غنیمت است! لیسا، استاد دو رگه دانشکده معماری که ده سالی از من بزرگ تر است و صد سال عاقل تر آبی ریخت روی آتش دلم. از نژاد پرستی نهان و آشکاری گفت که در همه طول عمرش تجربه کرده است. از تغییر گفت، از مقاومت، از تلاش و از ایستادن بر آرمان ها. من و امثال من به علت زندگی در محیط های حباب گونه دانشگاهی چه در ایران و چه در امریکا کمتر با برخورد های تلخ تحقیر آمیز مواجه شده ایم. انگار نژاد پرستی ناگهانی که من در ده روز دولت ترامپ و بعد از دستور اجرایی اش حس کردم را لیسا یک عمر با خود حمل کرده است و خیلی بهتر از من می فهمدش! برایش راه کار دارد و راه حلش هم نا امیدی نیست. حرکت است و عمل و تلاش برای تغییر.
خلاصه این که این دوران نیز می گذرد و عوعوی این مردک نارنجی هم تمام می شود و می رود پیش سایر کثافت های تاریخ! به قول امریکایی ها:
This too shall pass!
No comments:
Post a Comment