در این هشت سال گذشته چندین و چند بار مسیر طولانی بین نیمکره شرقی و غربی را سفر کردم:
بار اول اردیبهشت هشتاد و هشت (می ۲۰۰۹) و سفر به امریکا برای شروعی جدید در کشوری جدید.
دفعه دوم اواخر آذر ۹۰ (دسامبر ۲۰۱۱) برای پایان دلتنگی ها و تازه کردن دیدار با خانواده و دوستان. سفری که دلم دل نبود و اشکم جاری. سفری که چهل روز تمام طول کشید و دلم می خواست تا همیشه ایران بمانم.
دفعه سوم سفر کوتاه کمتر از دو هفته بهار ۹۱ یا ۲۰۱۲! سفری که دل من بیشتر از قبل دل نبود و همه چیز آنچنان تلخ بود که یادش هم ملال آور است.
بار چهارم بهار ۲۰۱۴، سفر اول در دوره ریاست جمهوری روحانی! سفری که مردم خوشحال تر بودند و من کمابیش آرام تر. آینده پر بود از علامت های سوال و نایقینی. سفری که با مامان و محسن و مجتبی و فاطمه رفتم کیش و خوش گذشت. سفری که شروع کردم ساختن دوباره رابطه با خانواده را.
دفعه پنجم بهار و تابستان ۲۰۱۶. سفر دیدن خانواده و دوستان. سفر کمپینگ با محسن. سفر آرامش نسبی در رابطه جدید. سفر یک ماهه و آینده ای تا حدود زیادی معلوم و همراه با ثبات.
بار ششم و دفعه آخر دسامبر ۲۰۱۶ تا ژانویه ۲۰۱۷. نامزدی با نیکو و شروعی دوباره.
آی عشق رنگ آشنایت پیدا نیست...
No comments:
Post a Comment