Friday, April 22, 2016

In no particular order

دفعه آخر را خوب یادم هست: همدیگر را بوسیدیم و قرار گذاشتیم که به زودی دیدار ها تازه شود. خوب، نشد دیگر! آن شب تب دار شد شب آخرمان ...
دفعه اول را هم یادم هست، نگاه های گره خورده مان را که راز مگویمان را فاش کرد. دستمان برای هم رو شد.

ولی خاطرات مشترک دیگرمان توالی زمانیشان را از دست داده اند. بوسه هایمان، هم آغوشی هایمان، بگو مگوهایمان، سرسختی هایمان، و عاشقی هایمان... 

سال های دیگر خواهند آمند و خاطرات ما کم رنگ تر خواهند شد و ارتباط زمانیشان را بیشتر از دست خواهند داد. زندگی همین است دیگر، زیبا و بی رحم. و سهم ما از هم همان قدر بود که بود.

2 comments:

پروشات said...

حسرت یک خداحافظی درست ماند روی دلم... حسرت آن بار که آخر که بوسیدمش و قرار بود هفته بعدش برویم سفر... بعد همه چیز تمام شد... به سرعت
دفعه آخر را محو بخاطر دارم از بس همه چیزش عادی بود... خم شدم سمت راننده تند و سریع بوسیدمش که بروم به خانه برسم... یک پنجشنبه آخر دی قرنها پیش

و کاش سهمم همانقدر نبود... راضی نیستم... سهم بیشتری میخاهم همیشه

Mostafa said...

من این کامنت رو امروز دیدم :)‌ باید ببینم چرا گوگل به من خبر نمیده! از بس کسی نمی خونه منتظر کامنت هم نیستم. ولی خوب بعد از سه ماه خوندن این کامنت هم خیلی مزه داره. خوب می نویسی از بس. همیشه خوب می نوشتی. از اون خوب نوشتن هایی که به دل آدم می ماند.