از وقتی آمده ام سالت لیک سیتی، کوهنوردی را دوباره شروع کرده ام. واقعا هم این کوه های راکی بی نظیرند از زیبایی. امروز از یک کوه پیمایی عصرگاهی بر می گشتم، سرشار از زیبایی طبیعت؛ کمی آن طرف تر جویباری رد می شد و آرامش پخش می کرد با صدای خروشان آبش. راهم را کج کردم، دست و صورتم را شستم، موهایم را خیس کردم. گذاشتم بشوید هرچه ننگ و نکبت است در این دنیا و در دل ما آدم ها.
یاد منولوگ آقای باقری افتادم در طعم گیلاس که می خواست شخصیت اصلی داستان را از خودکشی منصرف کند:
«قطع امید کردی؟ ... دیگه نمی خوای آب چشمه خنک؟ دیگه نمی خوای بخوری؟ دست و صورتتو با اون آب چشمه بشوری؟ ...»
هنوزم قشنگیاشو داره :)
No comments:
Post a Comment