تقریبا دو سال پیش بود. بعد از آن جدایی های کذایی. لوس انجلس زندگی می کردم. شهری که شلوغیش و جمعیت ایرانیش آدم رو به یاد تهران می انداخت. تهران، شهری که دوست می دارمش، شهری که ریشه هایم آنجاست. هر روز حدود یک ساعت مسافت خانه به محل کار و بالعکس را رانندگی می کردم. از اتوبان ۱۰۱. معمولا در حین رانندگی آهنگ های گوشیم را شافل می کردم روی پخش ماشین که به صورت رندم یکی بعد از دیگری با روحم بازی کنند. همان آهنگ هایی که به قول یکی از دوستان آن دوران آدم را افسرده می کنند. یادم می آید یک بار در مسیر برگشت، به وقت غروب خورشید، حوالی تقاطع اتوبان ۴۰۵ با منظره عالیش از همه شهر، آهنگ «خونه ما دوره دوره» مرجان فرساد شروع شد به پخش شدن. همه دلتنگی های عالم انگار بی هوا هجوم آورده باشند به دل من، اشک از چشمانم سرازیر شد. از آن گریه های پر درد بی صدا. وای که چقدر دلم گرمای خانه تهران خودمان را می خواست و آغوش مادرم را.چقدر خانه ما دور بود. چقدر حال من حال نبود، چقدر طعم زندگی تلخ بود. چقدر دوری بود، چقدر نزدیکی نبود.
چند هفته پیش باز همین آهنگ در حین رانندگی پخش شد. این بار اما خبری از اتوبان ۱۰۱ و ۴۰۵ نبود. اتوبان صدر، با همه تونل ها و پل های جدید و بی قواره اش جزئی است از شهر من، تهران. و خانه ما این بار دور نبود، نزدیک بود. حال من هم خیلی بهتر بود. زندگی دوباره دارد رنگ می گیرد. دارد طعم زندگی بر می گردد به نگاه و سلام هایم. زندگی جاریست.
1 comment:
سلام ،خوبی؟چه خبر کجایی ؟بعد سالها اومدم تو وبلاگت، ببریام
Post a Comment