هنری است ژاپنی بر آمده از فرهنگ ظریف مشرق زمین ... بند زدن سفال های شکسته با فلزات ارزشمند ... طلا و نقره و پلاتین ... درمان اثر شکسته با تبدیل آن به اثری زیبا تر و ارزشمند تر ... راه حلی برای دل های شکسته
I often think: should I look back? Should I pause for a moment, look back at the people I left, places I passed through in my life, hearts that I have broken, and people who've broken mine. I remember this quote from Slaughterhouse Five:
"And Lot's wife, of course, was told not to look back where all those people and their homes had been. But she did look back, and I love her for that, because it was so human. So she was turned into a pillar of salt. So it goes." - Kurt Vonnegut
هوای سرد و خانه های قدیمی ویکتوریایی، درختان پر تعداد بلوط، و هوای مه گرفته، همه و همه حال و هوای گذشته را داشت. جز تو که نبودی و کارامل ماکیتاتوی پاییزی ...
در دنیای تو ساعت چند است، با ظرافت پیچیدگی های عشق رو روایت می کنه. با اون موسیقی عالیش و صحنه آرایی فوق العادش ... یادم خودم میفتم و سال های دهه سوم زندگیم. باد ما را با خود خواهد برد.
"He remembers those vanished years. As though looking through a dusty window pane, the past is something he could see, but not touch. And everything he sees is blurred and indistinct."
ما آدم ها کوچکیم یا بزرگ به اندازه دنیایمان، دیدمان، و دلمان. نباید گرفتار مشکلات کوچک شد. باید همه دنیا را دید، نباید آدم های کوچک و دنیاهای کوچک محدودمان کند.
شصت سال انگار دود شده و رفته باشد به هوا. قبل از آن را خوب یادش بود. همه چیز انگار تمام شده بود در خانه پدری اش. در این میان اما تک و توک خاطراتی که آزرده اش کرده بودند مانده بود. انگار بعضی چیزها در حافظه ثبت نمی شود، در عوض حک می شود بر قلب آدمیزاد.
How to say that the tips
of my bones
crack into a thousand pieces,
that all the plans in my life have crashed
now that everything was perfect.
And more than that,
you brainwashed me and they told me the weight
of this tiny body of mine
that has become a river
of this tiny body of mine
that has become a river.
It's hard for me to open
the eyes
and I do it little by little,
should I no longer find you near
I'll keep your memory
as the best secret,
how sweet it was to have you inside.
There's a glimmer of
light
in this darkness
to lend me peace.
Time calms everything,
the chaos and the calm,
time calms everything,
the chaos and the calm.
With me always
the peaceful voice of the sea,
breathing again the rain that will fall
over this body and will water
the flower that grows inside me,
and laughing again
and each day a moment to think of you again.
The peaceful voice of the sea,
in breathing again the rain that will fall
over this body and will water
the flower that grows inside me,
and laughing again
and each day a moment to think of you again.
How to say that it
splits me in a thousand
the tips of my bones,
that all the plans in my life have crashed
now that everything was perfect.
And more than that,
you brainwashed me and they told me the weight
of this tiny body of mine
that has become a river
of this tiny body of mine
that has become a river.
With me always
the peaceful voice of the sea,
breathing again the rain that will fall
over this body and will water
the flower that grows inside me,
and laughing again
and each day a moment to think of you again.
The peaceful voice of the sea,
in breathing again the rain that will fall
over this body and will water
the flower that grows inside me,
and laughing again
and each day a moment to think of you again.
Don't worry. Everything will be fine. You will laugh again one day. You will be happy again. Until that day, you can always talk to me. Don't be a stranger...
Chiquitita, tell me what's wrong
You're enchained by your own sorrow
In your eyes there is no hope for tomorrow
How I hate to see you like this
There is no way you can deny it
I can see that you're oh so sad, so quiet
Chiquitita, tell me the truth
I'm a shoulder you can cry on
Your best friend, I'm the one you must rely on
You were always sure of yourself
Now I see you've broken a feather
I hope we can patch it up together
Chiquitita, you and I know
How the heartaches come and they go and the scars they're leaving
You'll be dancing once again and the pain will end
You will have no time for grieving
Chiquitita, you and I cry
But the sun is still in the sky and shining above you
Let me hear you sing once more like you did before
Sing a new song, Chiquitita
Try once more like you did before
Sing a new song, Chiquitita
So the walls came tumbling down
And your love's a blown out candle
All is gone and it seems too hard to handle
Chiquitita, tell me the truth
There is no way you can deny it
I see that you're oh so sad, so quiet
Chiquitita, you and I know
How the heartaches come and they go and the scars they're leaving
You'll be dancing once again and the pain will end
You will have no time for grieving
Chiquitita, you and I cry
But the sun is still in the sky and shining above you
Let me hear you sing once more like you did before
داشتم به نقشه گوگل ور می رفتم. اون نمای خاصش که انگار داری تو خیابونا راه میری. استیت کالج رو می دیدم، خونه سابق و دانشگاه. دم خونه ماشین سابق رو دیدم که داشت از خونه می اومد بیرون؟ یعنی ما توش بودیم؟ حتمن!
استارباکس خیابون کالج که چقد می نشستیم و حرف می زدیم.
خیابون کالج
دانشگاه ... ساختمون دانشکده ... هاب و ساختمون بوکی! همونجایی که ثبت نام کردیم. یه بوی خاصی داشت. وقتی عکسشو دیدم بوش پیچید تو دماغم. رفتم به دو هزار و نه. شش سال پیش در چنین روزهایی ...
فیکریندن گئجه لر یاتا بیلمیرم بو فیکری باشیمدان آتا بیلمیرم نئیله ییم که سنه چاتا بیلمیرم آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
اوزوندور هیجرینده قارا گئجه لر بیلمیرم من گئدیم هارا گئجه لر ووروبدور قلبیمه یارا گئجه لر آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
ترجمه (آیریلیق)
از فکر تو شبها خوابم نمیبره نمیتونم این فکر رو از سرم بیرون کنم اینا رو میگم چون نمیتونم بهت برسم جدایی، جدایی، امان از جدایی از هر دردی بدتر جدایی
در هجر تو سیاه و درازند شبا نمیدونم کجا برم من شبا قلب منو زخمی کرده شبا جدایی، جدایی، امان از جدایی از هر دردی بدتر جدایی
بعضی صداها، بعضی آواز ها، بعضی شعرها حال آدم را خوب می کند. قلب آدم را لمس می کند. صدای نازلی و ساز روشن از همین دسته است. از دلش می خواند که زلال است مثل ترانه.
من همه زندگی ام از مسایل و مشکلات فرار کرده ام. زده ام به شوخی. زده ام به خل وضعی و خلاصه با مشکل برخورد نکرده ام. راهم را کج کرده ام و از کنار هرچیزی که فکر و نیروی روحی می خواسته گذشته ام.
سال گذشته شاید به اجبار مجبور شدم بایستم، برگردم، با مشکلاتم روبرو شوم و درد بکشم. همان دردهایی که اسکات پک توی کتاب راه های کم تر رفته اش ازش صحبت می کند. از آن دردها! همان هایی که می رود از درونت آنچنان بهمت می ریزد که زندگی ات کامل مختل بشود.
حالا فکر می کنم به اندازه کافی رنج کشیده ام. درس هایم را گرفته ام. با خودم کنار آمده ام. شاید وقتش رسیده که خودم را ببخشم. دوباره حرکت کنم رو به جلو. به امید اینکه شاید روزهایی بیایند بهتر از امروز. شادی را شاید بشود با دیگرانی قسمت کرد که هنوز نیامده اند.
یاد این دیالوگ علی مصفا می افتم با لیلا حاتمی تو فیلم چیزهایی هست که نمی دانی که از قول یکی از دوستاش می گفت: رهاش کن بره رییس شرش کم میشه ...
“What if I forgave myself? I thought. What if I forgave myself even though I'd done something I shouldn't have? What if I was a liar and a cheat and there was no excuse for what I'd done other than because it was what I wanted and needed to do? What if I was sorry, but if I could go back in time I wouldn't do anything differently than I had done? What if I'd actually wanted to fuck every one of those men? What if heroin taught me something? What if yes was the right answer instead of no? What if what made me do all those things everyone thought I shouldn't have done was what also had got me here? What if I was never redeemed? What if I already was?”
الان مدت های زیادیه که این بلاگو می نویسم. روزهای شاد و ناراحت زیادی داشتم که توی نوشته هام منعکس شده. یه زمانی جزو اهالی بلاگستان بودم و بلاگ های زیادی رو می خوندم و بلاگم هم زیاد خونده می شد. بعدن به تدریج ولی نوشته هام شخصی تر شدند و مخاطب ها هم محدود تر. اخیرا شاید برای یک نفر می نوشتم به غیر از خودم. انتهای بلاگم وصله ناجوری بود که می شد باهاش عبور مرور افراد به این صفحه رو هم دید. امروز این قسمت رو برداشتم تا دیگه برام مهم نباشه اگه کسی این نوشته ها رو می خونه یا نه. من همون طور که مدت هاست بیشتر برای خودم می نوشتم از این به بعد فقط و فقط برای خودم خواهم نوشت و البته هر کسی هم دوست داره می تونه بخونه و نظر بده. ولی دیگه انتظاری برای خوانده شدن وجود نخواهد داشت. امیدوارم این تصمیم آزاد ترم کنه و راحت تر بنویسم.
If you see her, say hello, she might be in Tangier She left here last early Spring, is livin' there, I hear Say for me that I’m all right though things get kind of slow She might think that I’ve forgotten her, don’t tell her it isn’t so
We had a falling-out, like lovers often will And to think of how she left that night, it still brings me a chill And though our separation, it pierced me to the heart She still lives inside of me, we've never been apart
If you get close to her, kiss her once for me I always have respected her for busting out and gettin' free Oh, whatever makes her happy, I won't stand in the way Though the bitter taste still lingers on from the night I tried to make her stay
I see a lot of people as I make the rounds And I hear her name here and there as I go from town to town And I’ve never gotten used to it, I’ve just learned to turn it off Either I'm too sensitive or else I'm gettin' soft
Sundown, yellow moon, I replay the past I know every scene by heart, they all went by so fast If she’s passin’ back this way, I'm not that hard to find Tell her she can look me up if she's got the time
در این روزگار فیس بوک و توئیتر و اینستا گرام دنیا پر شده از آدم های الکی. آدم های پر محبت و دانا و روشن فکر که همه اش ظاهری است و غیر واقعی. دلم لک زده برای آدم های واقعی. آدم هایی که همیشه شاد نیستند، گاهی هم ناراحتند، آدم هایی که افکار پوسیده هم دارند لا به لای فکرهایشان، آدم هایی که گاهی عصبانی می شوند، همیشه مهربان نیستند، گاهی هم تند می شوند ولی وقتی که محبت می کنند، وقتی که لبخند می زنند وقتی که رها هستند واقعی اند. دلم از این آدم ها می خواهد.
گاهی وقت ها یک رانندگی طولانی تنهای ناخواسته همه آن چیزی است که لازم داری. جنگل ها و مزارع سبز کالیفرنیای شمالی و منظره بی نظیر اقیانوس آرام تا غروب هزار رنگ کالیفرنیای جنوبی؛ سکوت و تاریکی بیابان های آریزونا و از همه جادویی تر طلوع ماه! این همه زیبایی آدم را زنده می کند.