Tuesday, July 21, 2009

فرار

دانشجو که بودم فکر می کردم باید سیاست ورزید و مبارزه کرد تا ایران جای بهتری بشود برای زندگی. مبارزه البته از نوع داد و فریاد و ایستادن مقابل زورگو. امروز باور دارم بهبود شرایط از مبارزات آنچنانی بر نمی آید، شاید البته از هنر و ادبیات و سینما کاری ساخته باشد

دلم گاهی تنگ می شود برای همان گرفتاری ها، برای گشت ارشاد، برای همان زندگی سورئال تهران. فکر می کنم که من هم فرار کرده ام از تلاش برای ساختن ایرانی بهتر. فراری به اندازه نیمی از کره زمین. گرچه دیگرانی که با این شیوه بسیار مخالف بودند هم کم کمک به همین نتیجه می رسند. مادر را می گویم که با بغض صحبت می کرد و خوشحال بود که من رفته ام تا کنار برادرهایم در زندان نباشم. امروز بعد از پنج روز آزادشان کرده اند. بعد از پنج روز بی خبری! در دانشگاه تهران دستگیرشان کرده بودند، همان جایی که من هفت سال روزگار گذراندم و آنها هم چند سالی است که دانشجوی همانجا هستند

شنیدم دایی جان به قران تفال زده بودند شنبه و آمده بوده است: و چون فرمان ما آمد شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به رحمتى از جانب خويش نجات داديم و كسانى را كه ستم كرده بودند فرياد [مرگبار] فرو گرفت و در خانه‏هايشان از پا درآمدند

No comments: