سال گذشته در چنین روزی که چهارم ماه مه باشد، حوالی ساعت چهار بعد ازظهر طیاره ای در فرودگاه دالاس شهر واشنگتن به زمین نشست. احتمالا برای کارمندان فرودگاه و خدمه پرواز، این هم یک هواپیما بود مثل هزاران هواپیمای دیگر. اما برای ما، همه چیز فرق داشت. ما که تمام زندگیمان را چپانده بودیم در دو سه چمدان، و بیست و چند سال زندگی در جایی که وطن می نامیدیمش را انداخته بودیم پشت سر. حالا یک سال گذشته است از آن روز، دقیقا یک سال. فریدون مشیری در هدفون زمزمه می کند که " ... و اشک من تو را بدرود خواهد گفت. من اینجا ریشه در خاکم، من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم ..." دلم هوای جمع های دوستانه مان را کرده است، هوای کوهگردی های دسته جمعی. راستی اینجا هوا بارانی است، آنجا چطور؟
Tuesday, May 4, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment