سال 88 سالی بود که نوروزش را در کردستان گذراندم؛ کنار عزیزترین کسانم در میان مردمی بس مهربان
سال 88 سالی بود که خاتمی رفته بود. سالی که مرد نقاش از خانه بیرون آمده بود و چه محکم و چه استوار. سالی بود که امید بستیم به میرحسین که بیاید و رسمی نو در اندازد و او آمد و رسمی نو در انداخت
سال 88 سالی بود که تمام زندگیم را بستم در چند چمدان کهنه و نو و با شهری که بیست و سه سال در آن زندگی کرده بودم خداحافظی کردم. سالی بود که گذشتم از فراز اقیانوس اطلس تا قدم بر سرزمین فرصت ها بگذارم.
سال 88 سالی بود که لحظه لحظه اش در حسرت دوری از خیابان های تهران، منظره بی نظیر توچال و دلتنگی دوستان همراه گذشت.
سال 88 سالی بود که به هوس اضافه کردن یک حرف بزرگ، یک حرف کوچک و یک نقطه حقیر به اول اسمم، چند سال دیگر از زندگی را هم بخشیدم که برود تا به جای زندگی کردن باز هم درس بخوانم
سال 88 سال جنگل های سبز، رودهای آرام، و زمستان طولانی و پربرف بود. سالی که من در میان جمع و دلم جای دیگر! سالی پر از خاطره های خوب و بد، پر از تجربه، پر از خنده و غم، سالی مثل همه سالها
و حالا با همه این حرف ها رفته ایم در سال 89 ، بلکه امسال تخم دو زرده ای بگذاریم و گلی بزنیم به سر عالم
No comments:
Post a Comment